زهرا جون مامان زهرا جون مامان ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

زهرا کوچولو مسافر کربلا

عکسهای دختر یک مادر آرزو به دل !

سلام دوستای مهربونم ! عذر تقصیر جهت تاخیر . بعداً مفصلا براتون میگم این 15 روز چیکارا می کردیم . از همه شما به خاطر ابراز لطفتون سپاسگزارم . شرمده مهربونیاتون ! چند تا عکس از فسقلی و ادامه مطلب می ذارم . فقط این توضیح رو بدم که بچه ما یه ذره اس . این عکسا از جلو انداخته شده اینقدر تپلی نشون می ده . این عکس رو روز جمعه 4 اسفند انداختم . از بیمارستان که اومدیم خونه و بچه رو بردیم حموم  من رفتم سر کمدش و یه گل سر که به رنگ لباسش بیاد آوردم زدم به سرش !   این مدل مو هنر آقای پدره :   این دو تا عکس برای روزیه که امیر حسین می خواست بیاد زهرا رو ببینه : ( یکشنبه 6 اسفند )   این هم دو تا  عکس...
17 اسفند 1391

همه چي آرومه

سلام به همه دوست جونيام. ممنون از تبريكات و اظهار لطف تون . خدا رو شكر همه چيز خيلي عاليه فقط من دارم از گرما هلاك مي شم ! فكر مي كردم بعد زايمان گر گرفتگيام تموم مي شه كه نشد. راستي تا الآن من خيلي دارم با سزارين حال مي كنم ( خدا رو شكر و گوش شيطان كر !) الحمد الله با بخيه هام تا اين لحظه مشكلي نداشتم . من يكبار ديگه به اين نتيجه رسيدم كه زناني كه زايمان طبيعي رو تجربه مي كنن خيلي مردن !'!!! زهرا فسقلي هم از بعد ساعت ملاقات تا ساعت ٨ ما رو فيلم كرد با كار هاش . يه كم شير ميخورد بعد خودش سرش رو برميداشت ، از من كه جداش مي كرديم مي زد زير گريه و ما به اين ترتيب سه چهار ساعت سر كار بودبم. راستي قصه من و گل سرهاي زهرا رو كه يادتونه؟ امروز م...
3 اسفند 1391

فاطمه هستم یک .....

می رم سراغ کوله پشتی ام . یادم نیست سال چندم دبیرستان بودم که خریدمش ولی می دونم که هرگز فکر نمی کردم قرار باشه وسایلم را که برای زایمان آماده میکنم توش بذارم. کیسه آبگرمم رو در می یارم .نگاش می کنم میگم این خوشگله با خودم می برمش. ( آخه یه کیف سبز خوشگل داره ) کتابهایی رو که گذاشته بودم با مامانم موقع درد بخونیم در میارم . دیگه باید بذارمش سر جاشون. شیرینی کنجدی هایی که داداشم از مشهد اورده بود رو نگاه میکنم . می خواستم بخورم موقع درد جون داشته باشم . می ذارمشون بریزیم تو کاچی . حوله زرده رو که گذاشته بودم برای موقع نماز استفاده کنم می ذارم توی کمد . دعاها و قرآنهایی که برای زایمان راحت نوشته بودم هنوز روی مبله . براشون فکری نکردم ....
1 اسفند 1391

سپاس گزاري

سلام به همه دوستان و عزيزاني كه در اين مدت ما رو حسابي با پيام هاي تسليت خودشون شرمنده كردن . دوست داشتم به تك تك اظهار لطف هاتون جواب بدم و دونه دونه از شما تشكر كنم ولي اين قصور رو از من بپذيريد .من و همسرم واقعا شرمنده محبت شما عزيزانيم و از طرف ديگه بابت داشتن چنين دوستان خوبي به خود مي باليم. انشالا هميشه صحيح و سلامت و شاد زير سايه امام زمان عج الله تعالي فرجه الشريف در كنار عزيزانتان روزگار بگذرانيد.
1 اسفند 1391

یک اتفاق بد

ا مروز 26 بهمن ماه روزی بود که آزمایش غربالگری دوم برای تاریخ زایمان من اعلام کرده بود . نی نی که نیومد ( و من البته خوشحالم از این بابت چون دوست دارم سه شنبه همزمان با تولد امام حسن عسگری علیه السلام و در 280 امین روز بارداری بدنیا بیاد ) اینکه نینی نیومد ما رو غافلگیر نکرد ( کار هر روزش شده !) ولی اتفاق دیگه ای افتاد که من هنوز باورش نکردم : صبح چشمم رو که باز کردم رفتم توی آشپزخونه. قرار بود با بابایی بریم تره بار خرید و من می خواستم قبل از رفتن نهار رو آماده کنم . انتظار یک 5 شنبه معمولی مثل بقیه 5 شنبه ها رو داشتیم . بابایی مشغول خوردن صبحانه بود که مامان بابایی زنگ زد و خبر داد که مادرش (مادربزرگ بابا) دیشب سکته مغزی ...
26 بهمن 1391

کمی تأمل ...

یه روز یه ترکه می ره سبزی فروشی تا کاهو بخره ...... عوض اینکه کاهوهای خوب روسوا کنه ، همه کاهوهای نامرغوب رو سوا می کنه و می خره . ازش می پرسن چرا این کار رو کردی؟ میگه : صاحب سبزی فروشی ، پیرمرد فقیری است ؛ مردم همه کاهوهای خوب رو می برند و این کاهوها روی دست او می ماند و من به خاطر اینکه کمکی به او بکنم اینها را می خرم . اینها را هم می شود خورد .... این ترکه کسی نبوده جز عارف بزرگ ، آقا سید علی قاضی تبریزی .         پانوشت : 26 خرداد امسال ، در یک صبح بسیار گرم و آتشین  ؛ در حالی که آرزو داشتیم زهرا کوچولو هم همسفرمان باشد ؛ به زیارت مزار این مرد خدا در قبرستان وادی السلام نجف رفتیم . مدیر ک...
24 بهمن 1391