می رم سراغ کوله پشتی ام . یادم نیست سال چندم دبیرستان بودم که خریدمش ولی می دونم که هرگز فکر نمی کردم قرار باشه وسایلم را که برای زایمان آماده میکنم توش بذارم. کیسه آبگرمم رو در می یارم .نگاش می کنم میگم این خوشگله با خودم می برمش. ( آخه یه کیف سبز خوشگل داره ) کتابهایی رو که گذاشته بودم با مامانم موقع درد بخونیم در میارم . دیگه باید بذارمش سر جاشون. شیرینی کنجدی هایی که داداشم از مشهد اورده بود رو نگاه میکنم . می خواستم بخورم موقع درد جون داشته باشم . می ذارمشون بریزیم تو کاچی . حوله زرده رو که گذاشته بودم برای موقع نماز استفاده کنم می ذارم توی کمد . دعاها و قرآنهایی که برای زایمان راحت نوشته بودم هنوز روی مبله . براشون فکری نکردم ....