بخور
رفته ايم افطاريي كه عموي بابايي به ياد مادرش در منزل او برگزار كرده ، موقع شام كه شد زهرا كه عاشق ظرف يك بار مصرف است زودتر از همه سر سفره نشست ، كنار من و پدر بزرگش . پدربزرگ كمي بعد دست از خوردن كشيد و در ظرف يك بار مصرف غذايش را بست . دخترك اصرار پشت اصرار به پدربزرگ كه : " باز ، باز " و اشاره مي كرد كه در ظرفش را باز كند . پدربزرگ در نهايت تسليم شد و در ظرف را باز كرد . وقتي در ظرف باز شد ، دخترك رو به پدربزرگش كرد و گفت : بُخُ ( = بخور ) !!!
نویسنده :
مامان فاطمه
3:18