زهرا جون مامان زهرا جون مامان ، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

زهرا کوچولو مسافر کربلا

تخم مرغ

دختركي كه تا همين يكي دو ماه پيش تخم مرغ دوست نداشت ، ساعت يازده و ده دقيقه شب آمده توي آشپزخانه و روي صندلي پشت ميز نهار خوري نشسته و مي گويد : " تُخ بُيُ مي خوام  " وسط نيمرو خوردن شبانه اش مي پرسم : كي تخم مرغ مي خواست ؟  دخترك با اعتماد به  نفس مي گويد : " زها خانوم " ! نصف تخم مرغ را كه خورد گفت : " نخوام ، سير شدم " !! و از صندلي آمد پايين .  پانوشت ١) " تُخ بُيُ " را طوري مي گويد كه يه كم شبيه " تخم مرغ " مي شود! پانوشت ٢) از آشپزخانه كه بيرون آمديم ، بچه هوس " ساندويچ " كرد ! البته با زبان خودش كه من تلفظش را يادم رفته .بيدار شد ازش مي پرسم مي نويسم...
17 شهريور 1393

نوبت

قبلا هم گفتم اينكه آيپد ندهيم دست بچه جز اعتقادات تربيتي ماست ولي گاهي كه زهرا خودش آيپد را كشف مي كند چاره اي نداريم كه حساسيت نشان ندهيم و اجازه بدهيم بي بي انيشتين اش را با آيپد ببيند يا براي خودش توي فولدرهاي مختلف گشت بزند ، گاهي اوقات كه آيپد دست من است و زهرا ان را مي خواهد مي گويم الان نوبت مامانه . امروز روي تخت كنار من خواب بود كه از خواب پريد. تا چشمش به آيپد افتاد زير لب شروع به گفتن كلماتي مبهم كرد و خودش را به من و آيپد رساند . دقت كردم ، ديدم با اينكه هنوز چشمانش درست و حسابي باز نشده اند  تند تند مي گويد : نوبته زهه ، نوبته زهه( نوبت زهراست ، نوبت زهراست )
16 شهريور 1393

لطفا

زهرا كتابي را مي خواست كه من توي اتاق گذاشته بودم . شروع به گريه و زاري كرد و پخش زمين شد . گفتم. : گريه نكن ! بگو مامان لطفا كتابو بده. بلافاصله گريه اش قطع شد و گفت : لودفن بيده ! گفتم آفرين و كتاب را دادم. . چند دقيقه بعد آيپد دستم بودكه  دخترك آمد و گفت : لودفن آيبد بيده ! هيچي ديگه ! تمام تفكرات و اعتقاداتم را براي ندادن آيپد به بچه ها ، يه وجب بچه با اين جمله اش فرو ريخت !!! تقديمش كردم كه هيچ كلي هم قربان صدقه اش رفتم . حالا كارمان در آمده تا آيپد مي بيند " سودفن بيده ، سودفن بيده " اش شروع مي شود.  پانوشت ١)  دخترك با همه بلبل زباني هايش ، در اكثر مواقع حرف لام را تلفظ نمي كند . گاهي حرف " نون "...
16 شهريور 1393

شال گردن گیسباف

دوست خوبم " مامان دخترا  " ،   اینجا ، عکس شالگردن زیبایی را گذاشته اند و تو ضیح داده اند که  آن را به زهرا خانم (دختر خواهر شوهر بزرگه ) هدیه داده اند . همان موقع چیزی در سرم بالا و پایین رفت " اگر دایی جان ما بالاخره یک روزی ازدواج کنند ، آیا زن دایی ما نیز برای تنها دختر خواهر شوهر بزرگه  از این شال گردنها خواهد بافت ؟! " گذشت این داستان تا اینکه صحبت ازدواج دایی جانمان با یک خانم دکتر متخصص داخلی پیش آمد . شما که غریبه نیستید ! دائم شال گردن گیسباف و خانم دکتر جلوی نظرمان می آمدند ! دیگر برایم مسجل شد که من این شال را از هر کسی هدیه بگیرم از زن داییم هدیه نمی گیرم ! در یک اقدام انقلابی ت...
14 شهريور 1393

مهمان نوازی

دو هفته پیش که امیر حسین پسر دایی زهرا به خانه ما آمده بود ، دخترک حسابی برای پذیرایی از مهمان کوچولویمان سنگ تمام گذاشت ! امیر حسین  توی روروئک زهرا نشسته بود که دخترک هوس روروئک سواری به سرش زد و برای پیاده کردن امیر حسین گفت : امیر پشووووو فرش بشین !!     تاریخ عکس : 8 تیر ، یک روز قبل از شروع ماه رمضان         ...
14 شهريور 1393

بدون عنوان

مادري گاهي تلخ مي شود با همه شيريني هايش ..... مثل وقتي كه ساعت سه و بيست دقيقه بامداد صداي گريه دختر هجده ماهه ات را بشنوي و به سراغش بروي و  مامان مامان گفتن هايش را با جانم جانم پاسخ بدهي و در ميان هق هق گريه هايش  فكرت برود پيش هق هق گريه هاي دخترك  هجده ماهه اي كه در پرورشگاه است و نصفه شب خواب بد مي بيند ، يا گرسنه اش مي شود يا دلش جرعه اي آب مي خواهد يا ... اين فرشته معصومي كه خوابش آشفته شده ميان ناله و گريه اش چه كسي را صدا ميزند ؟؟ خدايا ! مي دانم براي تو كاري ندارد كه بچه من را هم ببري جز ان بچه ها ، يك دقيقه تكان خوردن زمين كافي است  براي اينكه من نباشم و بچه ام باشد ، ما نمانيم و زهرا بماند . خدا يا ! فق...
7 شهريور 1393

بدون عنوان

از نماز اول وقتم گذشتم ( خدا ببخشد من را ) يه پست نوشتم كه نمي دانم چه شد ؟؟؟ خدايا شرمنده ببخش اين سبك شمردن عظيم ترين فرضيه ات را....
3 شهريور 1393

كدبانو

دخترك آمده توي پذيرايي ، رفته سراغ جعبه دستمال كاغذي كه دستمال بردارد . جعبه را مي گيرم و مي گويم : مامان كار خوبي نيست هي دستمال در مياري . يه وجب بچه برگشته مي گه : " شيشه پاك مي كنم !" راست مي گفت ! چند ساعت قبل ديده بودمش كه دستمال كاغذي برداشته و شيشه ي بوفه را پاك مي كند . رفتم برايش يك دستمال ديگر آوردم كه " شيشه پاك بكنه"  در ادامه حضورش در پذيرايي به سراغ كمد گوشه پذيرايي رفته و كمد را شخم مي زند .  مي خواهم كه از پذيرايي بيرون ببرمش دوباره  گويد : " شيشه پاك مي كنم "   !!!!  
3 شهريور 1393