زهرا جون مامان زهرا جون مامان ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

زهرا کوچولو مسافر کربلا

آن شب كه مادرت را ترساندي !

چراغ اتاق را خاموش كرده ام كه دخترك را بخوابانم . روي زمين دراز كشيده ام و دخترك كنارم روي بالش نشسته . بي مقدمه مي گويد : گيه؟ ( = كيه ؟) و چند بار تكرار مي كند . مي گويم : هـيچ كس نيست مامان جون . چشمانش ولي هنوز به رو به رو دوخته شده : گيه ؟ كم كم داشتم مي ترسيدم . ناگهان بي مقدمه انگشتش را مي كند توي چشمم و مي گويد : چيش ، روزي چند بار اين كار را مي كند ولي نمي دانم چرا حس مي كردم دارد چشم من را به كسي نشان مي دهد ! ( واي چه ترسناك!) يكي نيست به اين بچه سيزده ماهه و نيمه كه پنج دقيقه چشمش به در بسته شده اتاق دوخته شده و با انگشت اشاره روبرو را نشان مي دهد و مدام مي پرسد : گيه ؟ بگويد بچه جان ، جان مادرت را به لب رساندي با اين شرلوك هلمز...
25 فروردين 1393

شرمنده ام ...

وقتي چهاردهم فروردين ، آمارگير وبلاگت را نگاه كني كه مي گويد ديروز (= سيزده بدر ) يازده دوازده روز پس از گذاشتن آخرين پستت ، ٤٩١ نفر آمده اند اينجا سر زده اند و رفته اند ، شرمنده مي شوي از اين همه مهر و محبتي كه بي هيچ چشم داشتي نثارت مي شود . مهربان دوستانم ، كامنتهاي پر مهرتان و حضور گرمتان ، گرمابخش وجودم شد ، شاد و سالم و سربلند بمانيد تا هميشه ..... پانوشت : صبح دوم فروردين ، خدا را شكر آن مهمان ناخوانده كه وجود دخترك و دل ما را گرفتار خودش كرده بود ، پس از شش روز رفع زحمت نمودند.
23 فروردين 1393

تب - بيمارستان

تب ٤٠ درجه اي دخترك ما را بر آن داشت تا همين امشب راهي بيمارستان شويم . دكتر با احتمال وجود عفونت ادراري ، براي دخترك آزمايش نوشت كه جواب اوليه اش دو ساعت بعد (٣٠ دقيقه بامداد قديم و ١:٣٠ دقيقه جديد ) آماده مي شد و الان آقاي پدر رفته اند كه جواب آزمايش را بگيرند. پانوشت ١) يكي از علائم عفونت ادراري سوزش ادرار است . در همين راستا دكتر به زهرا گفت : زهرا ( با عرض پوزش ) وقتي ج ... ي... ش مي كني مي سوزه ؟ خنده ام گرفته بود از اين سوال از يك بچه سيزده ماهه . دكتر ولي خيلي جدي گفت ازش بپرس ، مي فهمه ! من هم شوخي شوخي سوال را تكرار كردم . دكتر جدي تر گفت : بپرس ازش جواب مي ده !!! كلي شاد شدم از اين حرف دكتر : جواب مي ده !!! با يك عالمه اد...
2 فروردين 1393

محتاج دعاييم - اولين پست سال ٩٣

اين ميهمان ناخوانده ، اين تبي كه مي آيد و مي رود در اين پنج شش روز ، دل و دماغ نگذاشته برايمان . تا فردا اگر رفت كه رفت اگر نه كه بايد پايمان به بيمارستان و آزمايشگاه باز شود اول سالي تا " ببينند كه عيب كار از چيست ؟ " پانوشت : محتاج دعاييم .
1 فروردين 1393

خانه تكاني

تب ٣٩/٧ درجه اي دخترك كه فروكش كرد ، حوله خيسي كه براي پاشويه اش گذاشته بودم را برداشت ؛ ميز كامپيوتر را پاك كرد ، سراغ پاتختي آمد ، روي آن را هم دستمال كشيد . دوباره سراغ ميز كامپيوتر رفت و تميزش كرد . دوان دوان و دستمال بدست از اتاق بيرون رفت ، دنبالش رفتم ديدم بسته پوشك جلوي در حمام را دارد با دستمال پاك مي كند ! شرمنده شدم ! بچه ديد مامانش قصدي براي تكوندن خونه نداره خودش با اين حالش دست به كار شد . پانوشت : هال و پذيرايي را تكانده ايم + پرده اتاقها و پرده آشپزخانه و ديگر تقريبا هيچ !!
29 اسفند 1392

چهارشنبه سوري

مي سوزد .... هيزم آتش جلوي در خانه را نمي گويم ..... دخترك را مي گويم ..... در تب مي سوزد ..... چهارشنبه سوري ما رسما از يكشنبه شب آغاز شده و با تب دخترك كه مي رود بالاي چهل و برمي گردد ادامه دارد. شب زنده داري ديشبم از ان شب زنده داري هاي مادرانه بود : مادري با دستمال خيس در دست بر بالين طفل تب دارش . اسفند پارسال، همين موقعها ، مي آمد توي ذهنم و مي رفت : شبي كه روي تخت ناتوان افتاده بودم و تا صبح مادري دستمال خيس به دست بر بالينم بود . تاريخ تكرار شد ديشب ! پانوشت ١ ) همه بيماران و از صدقه سر آنها ، دخترك را ميهمان يك دعا براي شفا كنيد. پانوشت ٢: ديشب پستهاي اواخر اسفند ٩١ را باز كردم و خواندم ، چشمهايم به نم نشست .
27 اسفند 1392

نه !

نشسته ايم جلوي بي بي انيشتين و به زور هزار كلك به دخترك كه امروز اعتصاب غذا كرده ، غذا مي دهم . در يك صحنه ني ني بامزه اي مشغول بازيست . رو به زهرا مي گويم : زهرا ! اين ني نيه چقدر نازه ، نه ؟ دخترك هم بلافاصله جواب داد : نه !
21 اسفند 1392

يكسال و هيجده روزگي

يكسال و هجده روزگي اتفاق خاصي نداشت به جز حوادث پي در پي كه از صبح براي دخترك رخ مي داد و اگر نبود دست خداوند مهربان در نگهداري از اين فرشتگان معصوم ، قطعا حال خوشي نداشتم الان . پانوشت : امروز بعد از چهار جلسه ، كار يك دندانم تمام شد. تازه خانوم منشي گفت اين دندان سه كاناله بوده و دو تا كانال هم نمي دونم چي چي ! خلاصه به اندازه پنج تا كانال مواد استفاده شده براي پر كردنش ( جل الخالق ) نتيجه اين سخنراني اين بود كه در آينده اي نه چندان دور بايد براي گذاشتن روكش تشريف ببرم . دوستان عزيز ! يادتون باشه كه : مسواك بزن به دندان تا باشي شاد و خندان. بله ! شبتون بخير ديگه !
21 اسفند 1392