زهرا جون مامان زهرا جون مامان ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

زهرا کوچولو مسافر کربلا

نودل اليت

هر موقع براي زهرا  نودل اليت درست مي كردم مي گفتم بيا ماكاروني بخور، يا مي پرسيدم ماكاروني مي خوري ؟  امروز دخترك آمده توي آشپزخانه ، چشمش افتاده به بسته نودل اليت روي ميز ، مي گويد : " نود انيت  مي خوام "  پانوشت : هنوز حرف لام ، گاهي سين تلفظ مي شود و گاهي نون . 
13 مهر 1393

تنبل خانه شاه عباسي

زهرا ايستاده و مي گويد : توپ بازي كنيم . من هم روي مبل نشسته ام و مي گويم : باشه ! توپ تو ي خانه ات هست ، بيا بده بازي كنيم . ( خانه اسباب بازي زهرا ، كنار مبل و در واقع كنار من است ) . با خنده نگاهم مي كند ، چند قدم جلو مي آيد و مي نشيند روي زمين . مي گويد : من نشستم  ! حال برداشتن توپ را ندارم مي گويم : پاشو توپ بيار بازي كنيم ، جواب مي دهد : من نشستم ! دوباره  تكرار مي كنم : توپ اينجاست بيار بازي كنيم ، و او دوباره مي گويد : نشستم !!!  هيچي ديگه تنبل خانه شاه عباسي راه انداخته ايم ما اينجا ، هيچ كس حاضر به ترك موقعيتش نشد كه نشد !!! يه همچين  انسانهايي هستيم ما ! پانوشت : توجيه تنبلانه :امروز عرفه بود ، روزه بودم ، ...
13 مهر 1393

امر به معروف

" مامان پُشو نباز بخون " ،  اولين امر به معروف زهرا ،  امروز ظهر وقتي بعد از اذان هنوز پاي تلويزيون نشسته بودم .  گامهايت  در دعوت به حق و نيكي استوار باد تا ابد ....
8 مهر 1393

دخترم

سه چهار روز پيش ، بين خواب و بيداري چشمم مي افتد به زهرا كه  كيفش را انداخته توي دستش ، جلوي در اتاق ايستاده و مي گويد : " من برم دخترمو ببينم " !!!! و از اتاق بيرون مي رود . نمي دانم چقدر گذشت كه آمد بالاي سرم نشست و گفت : " رفتم دخترمو ديدم " !!!!! پانوشت : فكر مي كنم اين جمله اش متاثر از داستان محبوب اين روزهايش " كدو كدو قل قل زن  " باشد .   تاريخ عكس : دوازده تيرماه ( با يه كيف ديگه داشت مي رفت دخترشو ببينه ! )                                              &...
4 مهر 1393

عروسي

زهرا صبح عكس عروسيمان را كه روي ديوار است نشان مي دهد و مي گويد :  " مامانو بابا " ؛ " مامانو بابا عروس شدن " ؛ " مامان عروس شده " ؛ " بريم عروسي " ! كاش چيز ديگري از خدا مي خواست : امشب عروسي دعوت بوديم ! در مسير رفتن يكي دو بار گفت : " سباس ( لباس ) عروس پوشيدم "  و بعد اضافه كرد : " بريم پيش عروس "  و عجيب خوش گذراند و لذت برد ! از اول تا اخر مجلس روي پله جايگاه عروس و داماد نشسته بود و دست ميزد و هراز گاهي هم تكاني به خودش مي داد !  خلاصه اينكه بنده كلا اين دو ساعت را يا ايستاده بودم يا راه مي رفتم ! موقع خداحافظي براي عروس دست تكان داد و...
1 مهر 1393

بدون عنوان

روي مبل در آغوش من شير مي خورد. تلويزيون روشن است . نمي دانم دستش مي خورد به كنترل تلويزيون يا در حال بازي با كنترل است كه كانال را عوض مي كند . كنترل را بر مي دارم و مي گويم : زهرا اين چيه زدي ؟ ( منظورم كانال جديد بود ) بلافاصله جواب ميدهد : " اسمش كُنتروره " ( اسمش كنترله) !!! 
30 شهريور 1393

بدون عنوان

يه وجب بچه صبح به باباش مي گه : " بابا آيبد بده لازم دارم "  من ديگه حرفي براي گفتن ندارم جز آرزوي موفقيت و عاقبت بخيري براي اين نسل !!!
29 شهريور 1393

بچه شيعه

اول نوشت : " اَستم " همان " هستم " است در واژگان دخترك .  " ني ني اَستم بخون "   :  تقاضاي زهراست اين جمله براي خواندن شعر " بچه شيعه هستم " ! 
18 شهريور 1393

شما

گاه گداري در صحبت هايم دخترك را " شما " خطاب مي كنم . امشب چيزي مي خواست دستش بدهم ، اشاره كرد و گفت:  " بده شما " ! 
17 شهريور 1393