زهرا جون مامان زهرا جون مامان ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

زهرا کوچولو مسافر کربلا

عروسي

زهرا صبح عكس عروسيمان را كه روي ديوار است نشان مي دهد و مي گويد :  " مامانو بابا " ؛ " مامانو بابا عروس شدن " ؛ " مامان عروس شده " ؛ " بريم عروسي " ! كاش چيز ديگري از خدا مي خواست : امشب عروسي دعوت بوديم ! در مسير رفتن يكي دو بار گفت : " سباس ( لباس ) عروس پوشيدم "  و بعد اضافه كرد : " بريم پيش عروس "  و عجيب خوش گذراند و لذت برد ! از اول تا اخر مجلس روي پله جايگاه عروس و داماد نشسته بود و دست ميزد و هراز گاهي هم تكاني به خودش مي داد !  خلاصه اينكه بنده كلا اين دو ساعت را يا ايستاده بودم يا راه مي رفتم ! موقع خداحافظي براي عروس دست تكان داد و...
1 مهر 1393

بدون عنوان

روي مبل در آغوش من شير مي خورد. تلويزيون روشن است . نمي دانم دستش مي خورد به كنترل تلويزيون يا در حال بازي با كنترل است كه كانال را عوض مي كند . كنترل را بر مي دارم و مي گويم : زهرا اين چيه زدي ؟ ( منظورم كانال جديد بود ) بلافاصله جواب ميدهد : " اسمش كُنتروره " ( اسمش كنترله) !!! 
30 شهريور 1393

بدون عنوان

يه وجب بچه صبح به باباش مي گه : " بابا آيبد بده لازم دارم "  من ديگه حرفي براي گفتن ندارم جز آرزوي موفقيت و عاقبت بخيري براي اين نسل !!!
29 شهريور 1393

بچه شيعه

اول نوشت : " اَستم " همان " هستم " است در واژگان دخترك .  " ني ني اَستم بخون "   :  تقاضاي زهراست اين جمله براي خواندن شعر " بچه شيعه هستم " ! 
18 شهريور 1393

شما

گاه گداري در صحبت هايم دخترك را " شما " خطاب مي كنم . امشب چيزي مي خواست دستش بدهم ، اشاره كرد و گفت:  " بده شما " ! 
17 شهريور 1393

تخم مرغ

دختركي كه تا همين يكي دو ماه پيش تخم مرغ دوست نداشت ، ساعت يازده و ده دقيقه شب آمده توي آشپزخانه و روي صندلي پشت ميز نهار خوري نشسته و مي گويد : " تُخ بُيُ مي خوام  " وسط نيمرو خوردن شبانه اش مي پرسم : كي تخم مرغ مي خواست ؟  دخترك با اعتماد به  نفس مي گويد : " زها خانوم " ! نصف تخم مرغ را كه خورد گفت : " نخوام ، سير شدم " !! و از صندلي آمد پايين .  پانوشت ١) " تُخ بُيُ " را طوري مي گويد كه يه كم شبيه " تخم مرغ " مي شود! پانوشت ٢) از آشپزخانه كه بيرون آمديم ، بچه هوس " ساندويچ " كرد ! البته با زبان خودش كه من تلفظش را يادم رفته .بيدار شد ازش مي پرسم مي نويسم...
17 شهريور 1393

نوبت

قبلا هم گفتم اينكه آيپد ندهيم دست بچه جز اعتقادات تربيتي ماست ولي گاهي كه زهرا خودش آيپد را كشف مي كند چاره اي نداريم كه حساسيت نشان ندهيم و اجازه بدهيم بي بي انيشتين اش را با آيپد ببيند يا براي خودش توي فولدرهاي مختلف گشت بزند ، گاهي اوقات كه آيپد دست من است و زهرا ان را مي خواهد مي گويم الان نوبت مامانه . امروز روي تخت كنار من خواب بود كه از خواب پريد. تا چشمش به آيپد افتاد زير لب شروع به گفتن كلماتي مبهم كرد و خودش را به من و آيپد رساند . دقت كردم ، ديدم با اينكه هنوز چشمانش درست و حسابي باز نشده اند  تند تند مي گويد : نوبته زهه ، نوبته زهه( نوبت زهراست ، نوبت زهراست )
16 شهريور 1393