عروسي
زهرا صبح عكس عروسيمان را كه روي ديوار است نشان مي دهد و مي گويد : " مامانو بابا " ؛ " مامانو بابا عروس شدن " ؛ " مامان عروس شده " ؛ " بريم عروسي " ! كاش چيز ديگري از خدا مي خواست : امشب عروسي دعوت بوديم ! در مسير رفتن يكي دو بار گفت : " سباس ( لباس ) عروس پوشيدم " و بعد اضافه كرد : " بريم پيش عروس " و عجيب خوش گذراند و لذت برد ! از اول تا اخر مجلس روي پله جايگاه عروس و داماد نشسته بود و دست ميزد و هراز گاهي هم تكاني به خودش مي داد ! خلاصه اينكه بنده كلا اين دو ساعت را يا ايستاده بودم يا راه مي رفتم ! موقع خداحافظي براي عروس دست تكان داد و...
نویسنده :
مامان فاطمه
1:31