بدون عنوان
بابايي زهرا را بغل كرده مي گه اين الآن خوش اخلاقه ببرمش پايين شب بخير بگه ! پدر و دختر با هم مي روند به ديدن پدربزرگ و مادربزرگ و عمه كه امروز از سفر برگشته اند. وقتي برمي گردند بابايي حسابي از أخلاق دخترش تعريف مي كند كه حسابي خوش أخلاق بوده و كلي آغون گفته و يه عالمه حرف زده !! خلاصه كلي دلبري كرده فسقلي. بعد شام بابايي براي خواب مي رود ، زهرا را براي خواب آماده ميكنم . چشمانش پر خواب است . ميگذارمش توي كرير و تكانش مي دهم . چشم ميدوزد به من و من برايش چهار قل را مي خوانم . چشمانش سنگين مي شود . مي روم قران مي آورم . سهم من از ختم قران ماماني بابا جز ١٦ است . سوره مريم را باز مي كنم . ماه صفر دو سال پيش در خاطرم مي ايد : سخنران روضه مان ...
نویسنده :
مامان فاطمه
2:11