زهرا جون مامان زهرا جون مامان ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

زهرا کوچولو مسافر کربلا

روزی که تو دختر شدی !! بخش دوم

1391/9/26 15:27
نویسنده : مامان فاطمه
1,519 بازدید
اشتراک گذاری

بله مامان جونی ، ما هم چنان تو را زهرا صدا می زدیم و در افطاریها حساب می کردیم "زهرای فاطمه اینا" سال دیگه ماه رمضان چند ماهه ست ؟ تا ...

تا شنبه 28 مرداد ، آخرین روز ماه مبارک رمضان بود و دکتر رفیعی در برنامه سمت خدا درباره اعمال شب عید فطر صحبت می کرد. به زیارت امام حسین علیه السلام رسید . من در دلم گفتم "خدایا  این مسافرمان که  دختر است  ، بچه بعدی مان پسر باشد تا من اسمش را حسین بگذارم . می دانم که به خاطر این نیت خالص من بچه بعدیمان پسر می شود ."(اعتماد به نفس رو حال می کنین؟) بعد از ظهر ساعت 5 قرار بود با بایایی بریم سونوگرافی . مسافر کوچولو ١٣ هفته و ٣ روز داشت .همان روز جواب غربالگری سه ماهه اول هم آمد و خدا رو شکر مشکلی نبود.

خانم دکتر پرسید جنسیتتش را بهتون گفتن ؟ من گفتنم نه ، دخمله ؟ خندید و چیزی نگفت . این دیالوگ من که دخملیه ؟ چند بار تکرار شد و در نهایت خانم دکتر در میان بهت و ناباوری من گفت نود درصد پسره !! و تصاویر مربوطه را هم نشانمان داد!

از سونوگرافی رفتیم خانه مادری . کلی دایی را دست انداختیم . از زبون نی نی مون می گفتیم: من پسلی بودم هی می گفتین دخملیم . به دایی جون گفتم باید عکس سونوگرافی رو با یک نامه عذرخواهی بذاری تو وبلاگت. از سر شوخی هم می گفتیم اگر بچه پسر بشه دایی جون میاد می گه " گفتم یا نگفتم ؟ گفتم یا نگفتم ؟"

خلاصه ... از اون روز به بعد تلاش ها برای انتخاب اسم شروع شد . البته تلاش برای اینکه نظر بابایی را برای اسم "حسین " جلب کنم . بابایی هم این اسم رو دوست داشت ولی خودش باید به این نتیجه میرسید (فکر کردن های بابایی معروفه ، در پروسه خواستگاری بعد از هر جلسه یک ماه فکر می کرد. وقتی به نتیجه برسه دیگه بدجوری پاش می ایسته)

ما با یک مسئله  هم روبرو بودیم و آن این بود که اسم پدربزرگ (بابای بابایی) هم حسین بود . از همان اول که فکر می کردم این بچه پسر است و ایامی که دوباره پسر شد ! این دغدغه و استرس من را رها نمی کرد که در مواجهه با برخورد بد اطرافیان در مورد اسم پسرم چه باید بکنم ؟ چند تا دیالوگ آماده کرده بودم که اگر کسی بد برخورد کرد تحویلش دهم : " اگر اسم همه پسرهای عالم را هم حسین بگذارند باز هم کم است " دیگری اینکه " من آرزو داشتم یک پسر داشته باشم که اسمش را حسین بگذارم . من به خاطر اسم حسین دوست داشتم پسر دار شوم ."

بارها به "حسین " می گفتم :"مادرت برای اینکه این اسم رو برایت انتخاب کرده خیلی حرف از دوست و آشنا و فامیل و غریبه شنیده ، جلوی همه ایستاده تا تو این اسم رو داشته باشی ،‌ پس قدر اسمت رو بدون "

اول و دوم شهریور تخت و کمد و کالسکه و تخت پارک و کریر و روروئک نی نی رو هم خریدیم .(تختش رو رنگ چوب و کالسکه و ... رو بنفش یواش خریدیم که اگر بچه بعدی دختر شد برای اون هم قابل استفاده باشه ) بالاخره بابایی اسم نی نی رو در تاریخ ٢٠ شهریور اعلام کرد : "حسین " و چون خودش اسم عباس را هم خیلی دوست داشت هرازگاهی من را به دیکتاتوری برای انتخاب اسم متهم می کرد و من هم چون همسر مهربانی هستم بهش می گفتم من اونقدر برات بچه بدنیا میارم تا اسم یکی شونو عباس بذاری! (درد زایمان نکشیدم که از این قولا دادم ؟!)

خریدهای سیسمونی توسط پدربزرگ و مادری ادامه داشت و من هم گاهی همراهیشان می کردم.لباسها و اسباب بازی پسرانه خریداری شد و کم کم خریدها به پایان رسید . پدربزرگ بعضی اوقات می گفت حالا دوباره برو سونوگرافی شاید بچه دختر باشه و من می گفتم نه ، این پسره .

بله ! ما همچنان حسین داشتیم تا ...

تا  پنجشنبه ٢٧مه که با بابایی رفتیم سونوگرافی . نی نی حالا ٢٢ هفته و یک روز داشت. این بار سونوگرافی سامان پیش خانم دکتر خانم آقا فرج اله رفتیم چون شنیده بودم خیلی دقیقه. پرسید جنسیتش رو می دونین ؟ گفتم احتمال نود درصد پسره . کلی بالا و پایین کرد و همه چیز رو چک کرد و در نهایت گفت این که دختره ! چه جوری گفتن پسره ؟ داشتم شاخ در میاوردم . گفتم خانم دکتر ما همه سیسمونی مون رو خریدیم خوب دقت کنین . گفت این دختره ! و دیدنی بود در این لحظه چهره بابایی که از ته دل خوشحال بود و اشاره می داد این (دختر ) برای منه ! خلاصه سونوگرافی ما که دقیقاً نیم ساعت طول کشید به پایان رسید و من و بابایی خندان از اتاق بیرون اومدیم . اونقدر شادی مون محسوس بود که توجه بقیه مراجعه کننده ها هم جلب شد. به بابایی گفتم چطور خبر بدیم دختره ؟ گفت قبل از اینکه بریم توی اتاق من داشتم به همین موضوع فکر می کردم .اول از همه به دایی جون زنگ زدیم . بابایی بهش گفت تو اگر ادعای نبوت بکنی من بهت ایمان میارم ! و قضیه رو تعریف کرد . مادری اما باور نمی کرد فکر می کرد بابایی سرکارش گذاشته تا اینکه زن دایی می ره خونشون و تبریک میگه که جنس نوه هاشون جور شده و مادری کم کم باورش می شه که ما سر کارش نذاشتیم !

و من ... شوکه بودم . اصلاً باورم نمی شد . توی راه برگشت به بابایی می گفتم این بچه پسره چرا می گن دختره؟ شب بابایی از من پرسید که تو ناراحت شدی بچه دختر شده ؟ و من گفتم : من دوست داشتم یک پسر داشتم که اسمش را "حسین " بگذارم . در این دو ماه هم حسابی پسرداری کردم . هر کس پرسید اسم نی نی تون چیه ؟ با افتخار گفتم حسین و کلی حال کردم. اون قدر که لذت حسین دار شدن رو بچشم ،‌حسین داشتم . این دخملی هم هدیه خداست . هدیه خدا که دختر و پسرش فرقی نمی کنه .

و فردا صبح که از خواب بیدار شدم دیگر انگار نه انگار "حسینی" در وجود من بوده ،‌ قبل از سلام به بابا گفتم : صبح بخیر دخترم ...

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مامان تسنیم سادات
6 آبان 91 17:14
چه ماجررررررااااهایی....!!!!!!!!
انشاا... خدا یک حسین آقا هم بهتون بده....
حالا می گم لباسا رو چی کار می کنین....؟؟؟؟؟ این دفعه مطمئنین....؟؟؟؟ سونو آخریتون سه بعدی بود...؟؟
راستی مامانی جون من لینکتون می کنم...


والا لباسا رو آوردیم دوباره نگاه کردیم . یک سریش به دختر هم می خورد . یک سریش هم که خیلی پسرونه بود رو گذاشتیم برای حسین . سونو آخریمون هم معمولی بود .
دایی جونی!
6 آبان 91 18:13
سلللللللللللام
مبارکه دایی جونی!
منکه گفتم!گفتم یا نگفتم؟!!!
بی خودی هی به شما گفتن پسلی!!
مبارکه باشه خواهر گلم.
مواظب خودتو دخملت باش!
نه که اصلا همدیگه را نمی بینیم، گفتم یه حالی بپرسم.
راستی ماجرای مسافر کربلا را هم بنویس.


سلام داداش خوبی ؟ قندی خوبه ؟ مامان قندی خوبه ؟ لپ تابت کارش به کجا رسید؟
زینب (مامان فرشته آسمونی امیرعباس)
7 آبان 91 16:59
سلام ... خدا نگهداره براتون انشالله ...زهرا خیلی اسم زیبایی هست ... انشالله زهرا وار بزرگ بشه


ممنون مامان فرشته آسمونی. من به یادتون هستم . یه روز توی قنوت نماز مخصوص دعاتون کردم . ایشالا خدا زود زود زود دامن مهربونت رو سبز کنه .
زینب السادات(مامان تسنیم)
8 آبان 91 0:10
ماهم تا همین حدودای هفته 22 فکر میکردیم امیرعباس داریم.( باباش دوست داره یه عباس داشته باشه با نظرمن به اولش امیر اضافه شده بود) کل آدمهای دوروبرم از فامیل گرفته تا همکارام میگفتن بهت پسز میخوره 100%
ولی خوب شد تسنیم...بین فاطمه و تسنیم مونده بودم هنوز هم گاهی فاطمه صداش میکنم


اتفاقا همه هم به من مي گفتن قيافت به پسر دارها مي خوره. منم امير عباس رو بيشتر از عباس دوست دارم ولي اين اواخر براي بدست أوردن دل باباي زهرا براي انتخاب اسم حسين از خير أميرش گذشتم!
زینب (مامان فرشته آسمونی امیرعباس)
9 آبان 91 21:47
جدی دعام کردی ؟؟؟ مرسی عزیزم ... خیلی ممنونم ... به خدا دلم آروم میشه یکی میگه دعام میکنه ... انشالله خدا زهرا جان و برات نگهداره ... منم اسم ...نازنین زهرا و یاسمین فاطمه خوشم میاد ...اما علی همیشه میگه دختر باشه باران دوست دارم ... سر اسم امیر عباس خیلی راحت با هم به تفاهم رسیدیم ... من عاشق سقای کربلام ... اما فکر کنم اگه خدا بهم بچه دختر بده سر اسم باید دعوا بگیریم من میگم وقتی اسم های به این قشنگی از ائمه است اسمهای دیگه که....
زینب (مامان فرشته آسمونی امیرعباس)
9 آبان 91 21:48
راستی مامان مهربون بی اجازه لینکت کردم یه وقت ناراحت نشی اجازه نگرفتم


اين حرفا چيه آبجي؟
مامان چند تا فرشته
11 آبان 91 2:40
سلام مبارکا باشه
ببینم خواهر چرا این خواهر شوهرها این دوره زمونه یکم چشم و هم چشم بازی در میارن بدت نیاد ها خوب دختر خوب نی نی داداشت حسین شما هم حسین من چون خواهر شوهرم همچین کاری کرد میگم ها ؟؟به نظرم خیلی ضایع بید


من ، باباي زهرا، مامان و باباي اميرحسين قندي و همه خانواده بر اين باوريم كه اگر اسم تمام پسرهاي عالم رو هم حسين بگذارند باز هم كم است. عزيزم عشق و علاقه به امام حسبن عليه السلام نه تنها ضايع نيست بلكه باعث افتخار ماست.
مامان میثم و فاطمه
11 آبان 91 10:11
مامان عزیز چند تا فرشته این اسمائ عزیز قبل از اینکه نام فرزندان ما باشد نام بزرگانی است که خداوند انها را بهانه خلقت قرار داده لذا ضایع بودن تکرا این اسامی در فرزندان یک فامیل بخود ما باز میگردد
طبع لطیف
11 آبان 91 14:37
مامان چند تا فرشته واقعا متاسفم اضایع بودن را باید در وجود وافکار خودمون بررسی کنیم نه با اسامی اهل بیت به روی فرزندانمان که این کمترین کاریست که یک محب اهل بیت میتواند انجام دهد
مامان چند فرشته
13 آبان 91 23:49
به هر حال نظر من این بود نظر هر کسی هم برای خودش محترمه منظور از ضایع بودن خدای ناکرده اسم مبارک ائمه نیست من هم اسم بچه هام علی و زهراست عاشق اهلبیتم اما روی سخنم با اون دسته ادمایی هست که ذره بینشونو زوم گرفتن رو زندگی طرف سایه به سایه در تعقیبن!!بدون کوچکترین اراده یا تکونی از جانب خود فقط در حال تقلیدن !!خواهر شوهر م موقعی که بچش به دنیا اومد نه تلفنمون رو جواب میداد نه وقتی رفتیم خونش اومد از اتاق بیرون فکر میکنین چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چون میدونست چقدر از تقلید متنفرم و چقدر او از این کار لذت میبرد !پدر شوهر ,شوهر ,خاله شوهر,جاریم خلاصه همه گفتن و گفتن و گفتن اما اون در عوضش با برادر و خانوادش قطع رابطه کرد !شوهرش نام علی داشت و پسرش هم علی نام گذاشت ! درست میگین شما ضایع رفتار غلط ماست نه اسم حسین یا علی یا عباس ....
قوقولی قوقو
14 آبان 91 13:40
سلام ببخشید پا برهنه اومدم تو بحث به نظر بنده اولا الگو برداری از یک کار خوب نه تنها تقلید کردن نیست بلکه اشا عه یک فرهنگ خوب است دوما وقتی یه مادر نه ماه بچه را به شکم میکشد این حق را دارد که اسم بچه اش را بگذارد حتی اگر ان اسم پدر .پدر شوهر. مادر .مادر شوهر وتمام منتسبا ن پدری ومادری خود یا همسر باشد . یا علی التماس دعا
sara
2 اسفند 91 19:41
خدا کوچولوتون رو براتون حفظ کنه
ولی من جای دخترتون باشم و بعدا این خاطره رو بخونم دلم میگیره که مادرم دلش میخواسته من پسر باشم


ممنون !خاله جون ماماني دلش مي خواسته ني ني داشته باشه اولش كه فكر مي كرده من پسرم پسر دوست داشته بعدم كه فهميده من دخمليم خودش كه گفته انگار نه انگار حسيني تو دلش بوده ،عاشق دختر كوچولوش شده !