خانه تکانی
می دانم که ماه صفر است ، می دانم که تا عید نوروز 95 روز دیگر مانده ولی چاره ای ندارم . باید انجامش دهم . خانه تکانی را می گویم . تا قبل از اینکه بیشتر از این سنگین نشده ام باید خاک و سیاهی این نه ماهه را از خانه بزدایم . می دانم امسال بعد تولد زهرا (ان شاالله) تا شب عید خواب خانه تکانی را هم نمی توانم ببینم.
چند وقت پیش کشوهای آشپزخانه را تکاندم . بابایی کلی به من خندید که تا عید اینها دوباره کثیف می شوند ولی من اعتقاد دارم تمیز کردن گرد و خاک سه ماهه راحت تر از گرد و خاک یک ساله است . بابایی قویاً مخالف حضور کارگر در خانه است و می گوید که خودم همه کارها را انجام می دهم ، تا اینجا می توان با قضیه کنار آمد ولی با صبر و حوصله بی مثال بابایی در انجام کارهایش نه ! (خانوادگی این طور هستند : خونسرد و صبور ، سر فرصت کارهایشان را انجام می دهند و ما خانوادگی عجله داریم کارهایمان زودتر انجام شود و خیالمان راحت شود . مثلاً اگر من استراحت مطلق نبودم پدربزرگ تخت و کمد نی نی را حتی زودتر از چهارده هفتگی اش می خرید .)
برای بابایی خانه تکانی از بازکردن پرده اتاق زهرا کوچولو شروع می شود . از دوشنبه پیش می خواهد پرده را باز کند و من مانعش شده ام . آخر قرار شده شیشه پنجره اتاق را دو جداره کنیم و من منتظرم همزمان با نصب پنجره جدید ، پرده تمیز را بزنیم .
پانوشت 1: امروزبه علت برودت هوا و لغزندگی معابر من و دخترکم در خانه ماندیم و از آنجا که هر روز نهار چترمان را خانه مادری پهن می کردیم ، امروز برای نهار غذای گرم نداشتیم و به املت قارچ بسنده کردیم.
پانوشت 2: به بابایی می گم اجازه ندادی کارگر بیاد من خودم تنهایی دارم کابینتها رو می تکونم . ظرفای ادویه ها رو درآوردم شستم و...
میگه : یعنی تو می خوای به کارگر بدی ظرفای ادویه هاتو بشوره و .... این کارها سلیقه ایه!
من : په نه په میخوام بگم کارگر بیاد تو این روزا که نمی تونم از خونه برم بیرون باهم دردل کنیم حوصله ام سر نره .