زهرا جون مامان زهرا جون مامان ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

زهرا کوچولو مسافر کربلا

یک روز پر مشغله

1391/10/13 14:26
نویسنده : مامان فاطمه
579 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه ساعت 7 صبح بابا بزرگ زهرا رو بردیم آزمایشگاه . بعد از آزمایشگاه رفتیم تره بار برای خودمان میوه و برای بابابزرگ اینا ماهی و مرغ خریدیم . برگشتیم خانه که بابابزرگ را برای آزمایش مرحله دوم قند ببریم آزمایشگاه .ساعت نه و چهل و پنج دقیقه بود و صبحانه بابزرگ ساعت نه تمام شده بود یعنی ساعت 11 باید برای آزمایش می رفت . از طرفی هم ما می خواستیم  زود بریم سونوگرافی. پس دست به دامن پدربزرگ (بابای من) شدیم و از ایشون خواهش کردیم که دوست قدیمی شون رو ببرن آزمایشگاه. پدربزرگ هم دوستش رو آزمایشگاه و رادیولوژی برد . ما ساعت ده و نیم رسیدیم سونوگرافی . نفر هفتم بودیم و هنوز دکتر نیامده بود . هزینه سونوگرافی رو پرداخت کردیم ( پنجاه هزار تومن ناقابل!) و رفتیم سمت لاله زار. می خواستیم برای یکی از دیوارهای خانه برچسب آجری یا سنگی بخریم . بعد از اینکه خریدمون روکردیم (بعد از یک ساعت پیاده روی ) رفتیم مسجد نور میدان فاطمی نماز خواندیم . وقتی رسیدیم سونوگرافی نوبتمان بود . به خانم دکتر گفتیم جنسیت بچه هر دفعه یک چیزی بوده .خوب دقت کرد و گفت دختره دختره . وزن نی نی 2070 گرم _+300 بود و سنش رو 32 هفته و 6 روز امحاسبه کرد ( طبق محاسبات ما و دکتر سنش 32 هفته و 1 روز بود). بابایی مشاهداتش رو از نینی به اینصورت باز گو می کند :

نی نی دو دفعه دهانش رو مثل خمیازه باز کرد . قلب

صورتش مثل صورت یک نوزاد کامل بود.

صورتش کشیده بود ولی گرد بود !!! ( اینو من هنوز نفهمیدم یعنی چی !!)متفکر

ساعت دو و نیم کارمان تمام شد و رفتیم خانه مادری که برای نهار پیتزا متری خوشمزهدرست کرده بودند و من دیگر پرهیز و اضافه وزن و این چیزها رو بدست فراموشی سپردم و تا توانستم از خجالت شکم درآمدم.

حدود ساعت هفت و نیم شب امیرحسین قندی به اتفاق والدین گرامی اش برای عیادت بابابزرگ زهرا آمدن خانه ما (یعنی خانه بابابزرگ اینا واقع در طبقه اول ) واقعاً احوال بابابزرگ از این رو به آن رو شده بود کلی روحیه اش شاد شد گرچه امیر حسین شدیداً اخم کرده بود و هر چی باهاش حرف می زدیم سرش رو بالا نمی آورد و انگاری اعصاب نداشت (آخه این گرونی ها برای کسی اعصاب نمی ذاره دیگهآخ!!) ولی همین فسقلی اخمالو کلی روحیه و شادی به خونه همسایه ما آورد.

*امیر حسین بغل من بود به من گفتن مواظب زهرا باش یکهو این فسقلی چنان زد زیر گریه که بیا و ببینگریه ! هرچی گفتم عمه جون توام خوبی ! توام جیگری آروم نشد که !!

خلاصه اون شب تا ساعت دو ونیم بیدار بودیم و بابایی برچسبهای دیوار را چبساند . من که خیلی خوشم آمده نیشخندولی بابایی تا چشمش به دیوار می افتد می گوید : وای ! آخه چرا من این کار رو کردم ؟!کلافه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

آسمان
11 دی 91 0:15
ماشالا وزن نی نی خوبه؛نی نی مافقط۱۷۰۰گرمه در۳۱هفتگی‏!‏
مامان تسنیم سادات
11 دی 91 9:31
اواااااااااااااا ......!!!!!
چرا نوشته های این پستتون رو برای من همش علامت سوال نشون میده .....!!!!!!
مامانی فونت تون رو عوض کردین ....؟؟؟؟


سلام دوست جونم فونتش را عوض کردم.
مامان تسنیم
11 دی 91 10:55
چه سونوی گرونی؟بیمه مگه قبول نمیکنه؟کجاست؟
فیلم هم کرفتی از سونوش؟
چقدر سوال
راستی عکس هم بذار از سرویس خواب و اتاق و لباساشو هرچی ما اینجا ذوق میکنیم مثلا عکس سونو


دیگه دیگه !! سونوگرافی بیمه قبول نمی کرد ولی خوشبختانه بیمه تکمیلی بخشی از هزینه رو پرداخت می کنه . سونوگرافی سامان بغل بیمارستان پارسه . دکترش هم خانم آقا فرج اله . از کارش راضیم . دقیقه .
فیلم سونو هم ... بله فیلم گرفتیم ولی تنظیمات دوربین به هم خورده بود فیلم رو روی دور تند ضبط کرده و عملاً غیر قابل دیدن شده .
خیلی دوست دارم عکس بذارم ولی راستش بلد نیستم حجم عکس رو کم کنم !!
ترمه
13 دی 91 12:26
واسه من و شوشو این شبا خیلی دعا کنید.....
خـــــــــــــــــــــــــــــــــیلی


سلام عزیزم . باور می کنی که خیلی به یادت هستم ؟

هم یاد شما هم مهتاب جون هم زینب جون مامام امیرعباس هم مامان صدرا و همه دوستانی که از خدا یک فرشته کوچولو می خوان
مامان تسنیم سادات
13 دی 91 15:51
خیییییییلی ممنون قابل خوندن شد .....
مامان تسنیم سادات
13 دی 91 15:57
خدا رو شکر که همه چیز خوبه .... این امیرحسین جان ما چرا ناراحت بود ....؟؟؟ مگه پول سونوگرافی داده ....!!!!!
دایی جان!(بابای امیرحسین)
15 دی 91 23:06
خوب بیا یه دفعه بهت یاد بدم خواهر!