فاطمه هستم یک .....
می رم سراغ کوله پشتی ام . یادم نیست سال چندم دبیرستان بودم که خریدمش ولی می دونم که هرگز فکر نمی کردم قرار باشه وسایلم را که برای زایمان آماده میکنم توش بذارم.
کیسه آبگرمم رو در می یارم .نگاش می کنم میگم این خوشگله با خودم می برمش. ( آخه یه کیف سبز خوشگل داره ) کتابهایی رو که گذاشته بودم با مامانم موقع درد بخونیم در میارم . دیگه باید بذارمش سر جاشون. شیرینی کنجدی هایی که داداشم از مشهد اورده بود رو نگاه میکنم . می خواستم بخورم موقع درد جون داشته باشم . می ذارمشون بریزیم تو کاچی . حوله زرده رو که گذاشته بودم برای موقع نماز استفاده کنم می ذارم توی کمد . دعاها و قرآنهایی که برای زایمان راحت نوشته بودم هنوز روی مبله . براشون فکری نکردم . ساکم کم کم خالی می شه . 5 شنبه صبح ، حدودای ساعت 6 ، ان شاالله می رم بلوک زایمان . در می زنم . می گم : سلام . فاطمه هستم یک سزارینی !!!
پانوشت : در ویزیت هفته 40 ، دکتر تشخیص دادن که وضعیت بدن من برای زایمان طبیعی با وجود جثه بزرگ بچه زیاد مناسب نیست و زایمان سخت و خطرناکی پیش روی منه . امشب با بابایی رفتیم مطب دکتر و کلی صحبت کردیم و در آخر دکتر هم تصمیم ما رو برای سزارین با پاسخ مثبت به این سوال بابایی که اگر دختر خودتون بود سزارین رو انتخاب می کردین ، اعلام کرد .