22 بهمن
دیروز 22 بهمن ماه 1391 بود . روزی که ما منتظر بودیم جشن تولد دخترکمان را با جشن پیروزی انقلاب با هم بگیریم ولی خب نشد !
حال و احوال اهالی ساختمان جالب بود : بابابزرگ زهرا با قلب عمل کرده و در حالی که دستش بر روی سینه اش بود و از درد ریه شکایت داشت ؛ مادر بزرگ زهرا با درد کمر ؛ عمه جونی هم با دندان عقل جراحی کرده و لپ ورم کرده ! و من هم که معلوم الحال هستم !! ولی همه اینها باعث نشد که ما نرویم .
دیروز همه آمدنده بودند: مامانی 75 ساله من که با ویلچر تا میدان آزادی رفته بود . امیر حسین فسقلی که در آغوش پدربزرگ اولین 22 بهمن عمرش را تجربه می کرد . مسافر کوچولو که هنوز نیامده با تکانهایش حس مشت گره کرده بر دهان دشمن را برای مامان زنده می کرد .
ما رفتیم و یک بار دیگه گفتیم 22 بهمن ماه ، یوم الله یوم الله ، گرچه یوم الله ما به دنیا نیامده باشد .
دیروز یاد مادرانی کردم که جوانانشان را همچون اسماعیل به مذبح عشق فرستادند و خون سرخ فرزندانشان را به ارباب بی کفن هدیه داشتند تا من و دخترک بتوانیم آرام آرام در خیابان آزادی قدم بزنیم و فریاد بزنیم :
نه سازش نه تسلیم ، سید علی ما هستیم