سیسمونی 2
دیشب دوست بابایی باتفاق همسر گرامی و دختر شیرینشون حانیه کوچولو مهمون ما بودند . حانیه 13 ماهه ماشالا خیلی شیرین و دوست داشتنی بود و کلی من و بابایی رو به وجد آورد. مهمانان گرامی زحمت کشیدن یک جعبه شیرینی تر برای ما آوردند و من پس از مدتها دلی از عزا در آوردم و ترکوندم . (آخه تو این مدت هر چی شیرینی می آوردند من بنا به ملاحظاتی فقط نگاهشون می کردم وعلی رغم میل باطنی لب نمی زدم) برای شام هم سالاد الویه سه رنگ درست کردم . آخر شب هم یه دست منچ زدیم توپ! که بنده اول شدم
* منچ : خانواده بابایی به منچ یک علاقه خاصی داشتند که علاقشون به من هم منتقل شد . یه صفحه منچ داریم مال کودکی های باباییه ، پر چسبه . با دوستامون که بیرون می رفتیم با خودمون می بردیمش بازی می کردیم . الان البته چند وقته پیشرفت کردیم با آیپد منچ بازی می کنیم .
چند تا عکس از اتاق زهرا :
این لباس نوزادی ها یادگار حسینه !
لباس صورتی رو عمه جونش با کلی ذوق خریده:
این لباش قرمز آبیه یادگار حسینه ، وسطیه رو اون موقع که حسین و زهرا توی فکر ماهم نبودن دایی جون از کربلا سوغاتی آورد ، بغلیش هم وقتی تازه عروس و دوماد سی و چند روزه بودیم از کربلا خریدیم .
این سه تا عروسک رو خریده بودیم برای بچه یکی از اقوام کادو ببریم که نشد . دو روز مونده به عروسی دایی جون، مامان جونم اومد اینا رو بذار تو کمد که از صندلی افتاد دستش شیکست
این عروسک رو وقتی من دانشگاه قبول شدم عمه جونام برام خریدن !!