سیسمونی1
سلام دوستان ! حلول ماه ربیع الاول رو به همگی تبریک می گم . بالاخره با غروب ماه صفر و حلول ماه ربیع الاول وسایل زهرا کوچولو رو چیندیم . از ساعت 7 شب تا دوازده و نیم مشغول بودیم . بابایی هم برایمان ماهی درست کرد و آشپزخانه را حسابی برق انداخت .دایی جون و زن دایی هم که تازه از سفر برگشته بودن قول دادن یه شب دیگه شام بیان پیش ما و سیسمونی زهرا رو ببینن. بقیه عملیات چیدمان هم روز یکشنبه از ساعت دو تا پنج و نیم انجام شد .
پانوشت : پدربزرگ هر روز زنگ می زد و با صدای کودکانه می پرسید: " چند روز دیگه تا آخل (آخر) ماه صفل (صفر) مونده ؟ آخه پدل بزلگم (پدربزرگم) قول داده وسایلمو ماه صفل که تموم شد بیاله! (بیاره) " و این سوالی بود که هر روز زهرا کوچولو از مادری ، دایی جون ، عمه کتی من و حتی امیرحسین ! می پرسید .
اینهم چند تا عکس که الان تند تند گرفتم :
این ویترینیه که بابای زهرا براش ساخته . اتاق ما خیلی بزرگ نبود و بابایی گفت ویترینی که پدربزرگ خریده رو باز نکنیم و خودش این رو ساخت .
اینهم چند تا عکس از اینور و اونور:
این هم یه آفتابه لگن که مادربزرگم در سیسمونی دایی جون گذاشته بوده و حالا به من رسیده :
پانوشت : ساعت 1 باید برم دانشگاه بعد از یکسال که از دفاع پایان نامه ام گذشته و من دیگه استادم رو ندیدم امروز می خوام برم فرم اصلاحات رو بگیرم و ببرم امضا کنه . فکر کن 29 بهمن پارسال دفاع کردم تا الان . (البته یکبار تو مهرماه رفتم که نه استاد بود نه کارمند آموزش نه مسئول پایان نامه ها من هم به نشانه اعتراض دیگه نرفتم !!!)