روضه مادرانه
سختی بیماری یک طرف ، غصه دخترک یک طرف. دلم برایش می سوخت که مادرش را کنارش حس نمی کرد ، آغوش مادرش پرمهر ولی خسته بود ، آن قدر خسته که حتی نمی توانست جثه کوچک او را تحمل کند .
دلم برای دخترک می سوخت که قرار بود از مادرش جدا شود. گرچه زن دایی با سخاوت حاضر شده بود شیره جانش را بین او و دردانه اش قسمت کند ومادری واقعاً در حقش مادری می کرد ولی جگرم می سوخت برای آن لحظه ای که او گریه کند و بر خلاف همیشه که هنگام گریه می شنید : گریه نکن عزیزم مامان اینجاست ، " مامان " کنارش نباشد. دخترم چقدر تنها می شد . اصلاً بچه بی مادر چقدر تنهاست . همه عالم هم که مهر و محبتشان را نثارش کنند بازهم بی کس است.
همه مادرها این را می دانند، همه مادرها جگرشان می سوزد از تنهایی و بی کسی کودکانشان. همه مادرها قلبشان فرو میریزد از اینکه اشکی از گوشه چشم طفلشان بریزد دست مادر نباشد که بر سرش کشیده شود.
اینها را فهمیده ام ، در این چند صباح مادری کردن. ولی چیزی که تا آخر عمر نخواهم فهمید این است که چه کرده اند با مهربانترین مادر عالم که دل برید از کودکان معصومش و ندای "اللهم عجل وفاتی" سر داد؟ من این را نمی فهمم. آرزوی مرگ مادری جوان را نمی فهمم که ٤ غنچه نشکفته در خانه دارد. ٤ طفل معصومی که شکوفه های درخت ولایتند.
روضه امسال من اینست ، روضه ای مادرانه : فکر کنم به طلب مرگ کردن مهربان مادر جوان خانه علی علیه السلام و به کودکان بی پناهش.....