زهرا جون مامان زهرا جون مامان ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

زهرا کوچولو مسافر کربلا

روضه مادرانه

1392/1/25 1:52
نویسنده : مامان فاطمه
366 بازدید
اشتراک گذاری

سختی بیماری یک طرف ، غصه دخترک یک طرف. دلم برایش می سوخت که مادرش را کنارش حس نمی کرد ، آغوش مادرش پرمهر ولی خسته بود  ، آن قدر خسته که حتی نمی توانست جثه کوچک او را تحمل کند .

دلم برای دخترک می سوخت که قرار بود از مادرش جدا شود. گرچه زن دایی با سخاوت حاضر شده بود شیره جانش را بین او و دردانه اش قسمت کند ومادری واقعاً در حقش مادری می کرد ولی جگرم می سوخت برای آن لحظه ای که او گریه کند و بر خلاف همیشه که هنگام گریه می شنید : گریه نکن عزیزم مامان اینجاست ، " مامان " کنارش نباشد. دخترم چقدر تنها می شد . اصلاً بچه بی مادر چقدر تنهاست . همه عالم هم که مهر و محبتشان را نثارش کنند بازهم بی کس است.

همه مادرها این را می دانند، همه مادرها جگرشان می سوزد از تنهایی و بی کسی کودکانشان. همه مادرها قلبشان فرو میریزد از اینکه اشکی از گوشه چشم طفلشان بریزد  دست مادر نباشد که بر سرش کشیده شود.

اینها را فهمیده ام ، در این چند صباح مادری کردن. ولی چیزی که تا آخر عمر نخواهم فهمید این است که چه کرده اند با مهربانترین مادر عالم که دل برید از کودکان معصومش و ندای "اللهم عجل وفاتی" سر داد؟ من این را نمی فهمم. آرزوی مرگ مادری جوان را نمی فهمم که ٤ غنچه نشکفته در خانه دارد. ٤ طفل معصومی که شکوفه های درخت ولایتند.

روضه امسال من اینست ، روضه ای مادرانه : فکر کنم به طلب مرگ کردن مهربان مادر جوان خانه علی علیه السلام و به کودکان بی پناهش.....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

فاطمه مامان مطهره
25 فروردین 92 13:48
السلام علیک یافاطمه الزهرا باآرزوی سلامتی برای شما وخونوادتون
مامان علیرضا
25 فروردین 92 15:52
به برکت بارانی کردن چشمانم برایت زندگی پر طراوت و لطیفی ارزومندم التماس دعا
دایی (بابای امیرحسین)
25 فروردین 92 16:42
علی بذکرالله تطمئن القلوب خورشید امید ما شده همرنگ غروب
پدر بزرگ
25 فروردین 92 23:00
شغالان شیرها را سر بریدند کبوتر بچه گان را پر بریدند غم زهرا به من سوز درون داد غم حیدر به من شور جنون داد کیست تا از مرگ من پروا کند یا بروی غربتم در وا کند مرگ اغاز جهانی دیگر است عاشقان را مرگ جانی دیگر است ان که در خون عشقبازی میکند تا قیامت سرفرازی میکند
مامان صدرا
26 فروردین 92 12:45
آسمانی که فلک می بخشید احتیاجی به فدک داشت؟ نداشت! غیردیوار و در و آوارش ، شانه ی وحی کمک داشت؟ نداشت! مردم شهر به هم می گفتند در این خانه ترک داشت؟ نداشت! دست این مرد نمک داشت؟ نداشت! تو بپرس از دل پرخون غمت! چهره ي ياس کتک داشت؟ نداشت! نداشت! نداشت
مامان چند تا فرشته
12 اردیبهشت 92 2:36
روزت مبارک