زهرا جون مامان زهرا جون مامان ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

زهرا کوچولو مسافر کربلا

آزمایش قند - تور اتاق زایمان

1391/8/29 21:05
نویسنده : مامان فاطمه
534 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز جواب آزمایشم اومد . محدوده نرمال زیر 140 بود و جواب من 151. در تست غربالگری دیابت بارداری من از غربال رد نشدم و اینور غربال موندم . حالا باید برم برای مرحله بعد . مادری می گوید شاید اشتباه شده و دایی جون می گوید همه خطاهای آزمایشگاه در مورد فاطمه صدق می کند . ( در مورد خطاها و اشتباهاتی که در این مدت تن ما را لرزاند بعداً یک پست مفصل می نویسم.) دایی می گوید بچه ات خیلی عسلی است قندت بالا رفته !  چی کار کنیم دیگه پسر دایی اش که قندی باشه این یکی هم عسلی می شه  !

امروز بابایی دفترچه بیمه ام را برد دکتر اداره برایم آزمایش بنویسد . نیم ساعتی معطل شده بود . وقتی هم که رفته بود داخل آقای دکتر از اول دفترچه شروع کرده بوده به ورق زدن ونگاه کردن : خب این ازمایش رو انجام دادین ، برای این غربالگری چقدر دادین ؟ این یکی... خلاصه 10 دقیقه ای هم معطل کرده بود و آخر سر کشوی میزش رو دیده و گفته من لیست آزمایشامو نیاوردم نمیدونم برای حاملگی چی باید بنویسم چهارشنبه بیا بنویسم!!

امروز من و زهرا رفتیم کلاس زایمان طبیعی . (برای آینده اش خوبه !) این جلسه راجع به روند زایمان و  بازدید از اتاقهای زایمان بود : اتاق معاینه ، اتاق درد و نهایتاً اتاق زایمان . وقتی گردش علمی ما تموم شد ، بدجوری همه 22-23 نفر رو ترس برداشته بود! گریه

در اینجا یک بار دیگر به مامان خودم ، مامان امیرحسین قندی و همه مادرای مهربونی که دلاورانه ، شجاعانه ، پهلوانانه! (نمی دونم چه صفتی رو به کار ببرم ) نی نی های گلشونو به دنیا آوردن دست مریزاد می گم . بابا ایول الله !!تشویق

از پدربزرگ هم تشکر ویژه داریم که زحمت بردن ما به دکتر و کلاس بر عهده ایشان است.خجالت

پانوشت : من و زهرا الان خانه تنها هستیم و بابایی رفته بیمارستان پیش بابا بزرگ زهرا . بابا بزرگ امروز از ICU به بخش منتقل شده . دیروز من و زهرا رفتیم دیدنشون. من  آیفن ICU رو با دو تا دستمال کاغذی برداشتم  و با بابا بزرگ صحبت کردم عموی بابایی که آنجا ایستاده بود به من گفت شما هم وسواسی ؟ من لبخند و برایش توضیح دادم برای پیشگیری از بیماری این کار رو کردم چون اگر مریض شوم نمی تونم دارو بخورم . نمی دونم باور کرد یا نه؟ ولی تا آخر وقت ملاقات همه گوشی را با دستمالهای من بر میداشتن!

پسندها (1)

نظرات (7)

مامان ابوالفضل
30 آبان 91 0:44
سلام این پستو که خوندم متوجه نشدم چندتا قبل ترو خوندم و تازه فهمیدم که چه خبره! انشاالله بسلامتی زهرا خانم بدنیا بیان . وب خوبی دارین بزودی عکسای دخملی رو ببینیم انشاالله.
زینب (مامان فرشته آسمونی امیرعباس)
30 آبان 91 1:28
انشالله همیشه سالم باشید هم خودت و هم زهرا خانوم عسلی
زینب السادات(مامان تسنیم)
30 آبان 91 13:56
خیلی مراقب خودت باش. یه آزمایشگاه خوب برو. نیلو توی خیابون ولیعصر خوبه حالا ببین من چی کشیدم که تمام روزهای بارداریم مادرای باردار و سزارین و زایمان طبیعی میدیدم..
مامان تسنیم سادات
30 آبان 91 15:14
سلام انشاا... که چیزی نباشه مراقب خودتون باشین ... منم سر تسنیم فشارم بالا می رفت ... حالا همیشه در حال غشم هااااا.....!!!!! نمیدونم چرا اون موقع این جوری شد سه ماه آخر به نمک لب نزدم همه غذاهام بی نمک وآب پز وساده .....
مامان تسنیم سادات
30 آبان 91 15:17
گردش علمی اتاق زایمانم که آدم از الان سکته می زنه بابا .... حالا استرس نگیرینا ..... برای زهرا خانمی خوب نیست ناراحت میشه.... هر چه خدا بخواد . مراقب خودتون باشین ... بوس برای زهرا و مامانش ...
بابای امیرحسین(دایی جونی)
3 آذر 91 14:03
سلام خواهر این شبها بسیار به یادتم. توی آشپزخانه امام حسین کلی دعایت می کنم... اصلا دلت شور نزند.
زینب السادات(مامان تسنیم)
14 آذر 91 14:10
مامانی یه کم بیا مطلب بنویس