عزادار کوچولو
از سه شنبه روضه خانه مادری شروع شد . مراسمی که یک سال منتظر بودم با کوچولوم در آن شرکت کنم که خدا رو شکر روزیمان شد. دوشنبه شب زهرا بدقلقی می کرد: مثل همیشه ! کلی توی خونه راهش بردم ، ازش خواستم دعا کنه ما بتونیم فرداصبح بریم روضه ، دعا کنه خانم ما را به مجلسشان دعوت کنند. اعتقاد عجیبی به دعوت در این مجالس دارم تا توفیق و دعوت نباشد پای آدم به اینجاها نمی رسد حتی اگر خانه مادرم باشد .
زهرا رو که بردم کلی همه ذوق کردن آخه مجلس قبلی که ماه صفر بود نینی تو دل من بود . کریر زهرا رو گذاشتیم روی اپن آشپزخانه . سنران گفت بچت دختره یا پسر؟ گفتم دختره. گفت : همونه ، به نمایش گذاشتیش ! تازه برای سلامتی "نوزادمون" صلوات هم فرستادن. فسقلی یه کم توی مجلس بود و بعد در حال شیر خوردن خوابش برد.
یکی از دوستانمون وقتی داشت میرفت دوتا دعا برای زهرا کردکه دومیش برام جالب بود : ایشالا قدردان زحمات بزرگترات باشی . ایشالا تاج عروسی بذاری روی سرت !
پانوشت : یاد همه دوستای نی نی وبلاگیمون بودم. شما هم ما رو فراموش نکنین!