زهرا جون مامان زهرا جون مامان ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

زهرا کوچولو مسافر کربلا

يه شبه مهتاب .....

1392/1/19 11:50
نویسنده : مامان فاطمه
462 بازدید
اشتراک گذاری

ساعت ٢ بامداد :

زهرا از ساعت نه و نيم كه شير خورده و خوابيده بيدار نشده. بغلش مي كنم ، مي آييم توي هال ، بين خواب و بيداري نيم ساعت شير مي خورد . مي گذارمش توي تختش ، دراز مي كشم ، يادم مي ايد كه رانيتيدش را ديشب نداده ام . دارويش را مي دهم ، نيم سي سي هم ويتامينش مانده ، ان را هم ميدهم ، انگار توي گلوي دخترك گير مي كند ، بغلش ميكنم ، به پشتش مي زنم و دوباره مي آييم توي هال . يه كم شير مي خورد و خوابش مي برد . دوباره ميگذارمش توي تختش و دراز مي كشم .چند دقيقه بعد بيدار مي شود . دوباره بغل دوباره هال ! راهش مي برم ، آروغش را مي گيرم ( حافظه كوتاه مدتم خراب شده فكر كنم اين وسطا دوباره شير خورد) مي گذارمش توي كرير ، چشمان دخترك به سان دو نورا فكن ! نگاهم مي كند و مي خندد . معلوم است كه حالش خوب است . دور بين را مي آورم و پشت سر هم ازش عكس مي گيرم . (حيف كه با آيپد نمي تونم عكساشو الآن بذارم )

ساعت ٣:٤٥ بامداد:

پوشك دخترك سرحال را عوض مي كنم و ميگذارمش توي كرير . آيپد رو ميارم خاطره امشبو بنويسم كه نق نق زهرا شروع مي شه . پتوشو ميندازم روي پامو تلاش مي كنم روي پام بخوابونمش. براش آيت الكرسي مي خونم . چند دقيقه اي آروم مي شه ولي دوباره بيتابي مي كنه. دوباره كرير و تكان و گريه !

ساعت ٤:١٠ بامداد :

ما هم چنان توي هالي هستيم و در اين لحظه شب زنده دار ما به خوردن شيرش خاتمه داد

ساعت ٤:٢٥ بامداد :

نوشتنم تموم شد برم بچه رو بذارم تو تختش ، شايد اين پست ادامه داشته باشه !!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان صدرا
19 فروردین 92 8:23
خانومی خدا قوت از این شب های مهتابی با زهرا کوچولو لذت ببر
مامان سيد محمد سپهر
19 فروردین 92 9:01
سلام از اسم وبت لذت بردم .مسافر كربلا آخه تاج سر من هم عيد نجف و كربلا بود.....هنوزم دلش كربلاست...چقدر خوبه بچه ها را از كوچكي با امام ها آشنا كنيم ..دوستتون دارم....و مي بوسم روي گل زهراي كربلايي را ../...