مرگ بر اسرائيل
به تلافي دو سالي كه من و دخترك در راهپيمايي روز قدس حضور نداشتيم ، امسال حضورمان را پر رنگ تر از هميشه كرديم ، يك راهپيمايي طولاني از ميدان توحيد تا در اصلي دانشگاه تهران ، همان در پنجاه توماني ! شايد خيلي هم طولاني نبود ولي زبان روزه و گرماي هوا برايمان طولانيش كرده بود . نزديك خانه بوديم كه توجهم به صداي زهرا جلب شد كه در عالم خودش با خودش حرف ميزد :" كتي ، ني ني ، پرسا(پريسا) ، صبا " همه اين اسمها( بجز ني ني )از اقوام هستند و وجود خارجي دارند . دخترك را چلاندم و روي پايم نشاندمش . چند لحظه بعد دوباره صدايش بلند شد : آهنگين براي خودش مي خواند " بَ بَ ايسايي " من و آقاي پدر به هم نگاه كرديم ، دخترمان داشت " مرگ بر اسراييل " ميگفت با زبان كودكانه اش . ايكاش مهر اجابت همان لحظه بر دعاي دخترك زده شده باشد ...
پانوشت ١) " بَ بَ ايسايي " را با لحن مرگ بر اسراييلي كه در راهپيمايي مي گويند بخوانيد .
پانوشت ٢) شايد يه روزي ، يه وقتي اين پست عكس دار بشه . همون روزي كه آقاي پدر عكسهاي گوشيشونو خالي كنن و يه كسي پيدا بشه دخترك رو يه كم نگه داره كه نياد كامپيوتر رو خاموش كنه يا تند تند و پشت سر هم بگه " مامان ! مامايي " و بخواد عكس " مامايي = مادربزرگ تازه درگذشته بابا "رو ببينه و من هم اون موقع كه همه اين شرايط مهيا بودن دستم خالي باشه بيام بشينم سر كامپيوتر و ... بله ديگه شايد يه روزي يه وقتي ....
بعدا نوشت : بالاخره اون یه روزی یه وقتی رسید : جمعه 4 مرداد
این عکس ما بانوان خانه که حضور کم رنگ دو ساله مان را ، امسال پررنگ کردیم .