امروز سوم اسفند ، زهرا كوچولو يك ساله شد
ساعت حدود دو بامداد شنبه سوم اسفند ١٣٩٢ است . مثل اكثر شبها تا اين موقع بيدارم . ساعت دو بامداد پنجشنبه سوم اسفند ٩١ ، از سر شب مدام مي آيد توي ذهن من و مي رود : نيمه شبي كه روي مبل پذيرايي نشسته بودم و قرآن ميخواندم و ماهي كوچولويي كه ديگر خيلي كوچك نبود آخرين تقلاهايش را مي كرد ، در دنيايي كه قرار بود تا ساعاتي ديگر به اجبار از آن دل بكند. حال عجيبي دارم ، يك بغض مبهم ، يك هاله اشك ، يك دل ... يك " وجود " ي كه با تك تك سلولهايش خدا را به خاطر تك تك سلولهاي سالم دخترك شكر مي كند . دختركي كه عطا شدنش به ما لطف بي انتهاي خداوند است و گذر امنش از پيج و خم تكوين منتي است بر ما از جانب پروردگار . ياد روزهايي مي افتم كه ترس همه وجودم را مي گرفت كه نكند " حسين " سندرم داون باشد ؟ ترسي كه با " زهرا " شدن حسين هم ذره اي كم نشد .... اگر " زهرا " سندروم داون باشد چه مي شود ؟؟؟ واقعا چه مي شد ؟؟ گفتم كه حال عجيبي دارم و حسي غريب .... آمده بودم يادگاري بنويسم براي دخترك ، دختركي كه امشب بد قلقلي كودكانه اش ذره ذره وجودم را لبريز از شعف مي كرد ، امشب بهانه گيري هاي قبل خوابش برايم مزه ديگري داشت ... آمده بودم براي دخترك ٣٦٦٠ گرمي و ٥١ سانتي سوم اسفند٩١ كه حالا شخصيتي شده براي خودش ، كه حالا هرازگاهي قهر ميكند و پشتش را به ما ميكند و نق نق كنان و و گريه الگي كنان مي رود يك گوشه ميايستد ، براي اين شخصيت كه روز و شبش با " دَ " گفتن مي گذرد ( تا در چيزي را باز كنيم يا در چيزي را ببنديم برايش يا چيزي را از توي كيسه در بياوريم يا لباسش را از تنش در بياوريم يا در اتاق را باز كنيم ... ) چند خطي مادرانه بنويسم كه حال و هوايم جور ديگري شد و البته الان هم از جملات آخر مشخص است كه باز هم حال و هوايم جور ديگرتري شد !! خدايا سپاسگزار تمام لحظه هاي نابي هستم كه ما را مهمانشان كردي ، خداوندا ! مپسند كه دوستان ما ، كه بندگان خودت در آرزوي اين لحظه هاي ناب عمر بگذرانند ، خداوندا ! مهمانشان كن در اين بزم لحظه هاي ناب .....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی