زهرا جون مامان زهرا جون مامان ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

زهرا کوچولو مسافر کربلا

محمد طاها برگشت خانه - شهيد مهربان باز هم دعايمان كرد

1392/5/27 1:38
نویسنده : مامان فاطمه
588 بازدید
اشتراک گذاری
ساعات نخستين بامداد شنبه ٢٦ مرداد ماه : ياد صحبتهاي امروز خانه مادري مي افتم . با زن دايي جون و مادري راجع به " محمد طاها " صحبت مي كرديم . مادري از نذر و نياز خوانندگان وبلاگ "محمد طاها " براي پيدا شدنش مي گفت . در حال وضو گرفتن از دلم گذشت يك ختم قرآن نذر كنم براي آن شهيدي كه من نمي دانم كيست و خدا مي داند كيست ! مهلت پيدا شدن پسرك را هم تا آخر هفته تعيين كردم و خدا مي داند كه در آن لحظه كوچك ترين اميدي نداشتم كه پسرك تا آخر هفته پيدا شود و من نذرم را أدا كنم . حدوداي ساعت دو - دو ونيم ، تبلت بدست روي تخت دراز كشيده ام و سر از وبلاگ محمد طاها در آوردم . نظرات مردم را مي خوانم . غم همه وجودم را گرفته و من إحساس مي كنم كه چقدر حقيرم در برابر أراده الهي . دختركي كه الآن پايين تخت ما خوابيده اگر لحظه اي أراده خدا بر اين باشد كه نباشد .... با دلي گرفته و پر غم به خواب مي روم . ......... لحظات نخستين بامداد يك شنبه ٢٧ مرداد : مادري اس ام اس داده بيداري ؟ در جوابش تماس مي گيرم . مي گويد : فاطمه ! محمد طاهاي گم شده پيدا شد . و من لبريز شادي مي شوم . مي گويم ديشب يك ختم قران برايش نذر كرده بودم . مادري هم خبر از نذر ١٤ هزار صلواتش مي دهد . ١٤ هزار صلوات نثار دردانه أرباب و رباب . خدا رو شكر ! چراغ خانه محمد طاها امشب روشن است. *پانوشت : اين سومين باري است كه من براي اين شهيد بزرگوار قرآن نذر مي كنم و حاجت مي گيرم . بار اول زماني كه مشكوك به ديابت بارداري بودم و بار دوم اسفند ماه درپي آن بيماري سخت و عجيب كه در پست هاي آخر اسفند و اوايل فروردين راجع به اش نوشتم . اسم اين شهيد را خودم تا چند هفته پيش نمي دانستم . مي دانستم پاسدار تازه دامادي بوده كه پارسال در كردستان به شهادت رسيده است . با يك واسطه از استادش در دانشگاه امام حسين عليه السلام ، شنيده بودم كه به خواب يك نفر در يك شهر ديگر رفته و با هم رفيق شده اند ( جزييات يادم نيست ) و چند نفر هم به او متوسل شده اند و حاجت روا شده اند . من هم در اين موقعيت ها كه واقعا مستاصل شده بودم براي كسي كه نمي شناختمش قران نذر كردم كه خدا رو شكر گره ها خيلي سريع باز شدند. چند وقت پيش استاد شهيد رو ديديم و اسم شهيد رو ازشون پرسيديم . كاغذ و قلم هم برده بودم ماجرا رو كامل بشنوم و بنويسم بذارم توي وبلاگ كه نشد . اسم را گفت . اومدم خونه سرچ كردم عكسشون رو ديدم ، عكس جواني كه خرداد ١٣٦٧ پا به دنيا گذاشت ، بهمن ٨٩ ازدواج كرد و شهريور ٩٠ آسماني شد :" شهيد مصطفي (كميل ) صفري تبار "
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان صدرا
27 مرداد 92 9:12
چه شهید مهربانی خوش به حال دلت
زنبق
27 مرداد 92 9:15
سلام. وبلاگتون رو شاید اتفاقی شاید هم از روی حکمت های خداوندی پیدا کردم... خیلی علاقمند شدم به دوستی بیشتر... اگر مایل بودید خوشحال می شم چون با افتخار وبلاگتون رو لینک می کنم. زهرا خانوم رو ببوسید از طرف من و فاطمه زهرام. التماس دعا.
بابایی زهرا گل
27 مرداد 92 17:11
سلام مادر مهربون زهرا کوچولو. اومدم تشکر کنم بابت خبرتون راستش ساعت حدودسه ونیم بامداد بود که تو فکر محمد طاها بودم و خوابم نمیبرد بلند شدم اومدم پای کامپیوتر و تا وبلاگ زهرایی رو باز کردم و رفتم سراغ نظرات اولین نظری که دیدم نظر فوق العاده خوشحال کننده شما بود و سریع رفتم تو وبلاگ محمد طاها نمیدونید وقتی دیدم چقد خوشحال شدم اینقد که نفهمیدم جه جوری احساساتمو کنترل کنم و یه دفعه با خنده بلد بنده خدا خانومم که تازه زهرایی رو خواب کرده بود رو صدازدم و خبرو بهش گفتم اولش وحشت زده بود ولی بعدش بلند شد رفت وضو گرفت و جا نمازشو پهن کرد رفت نماز خوند فک کنم اونم نذر داشت خلاصه امروزم اینقد سر کارم خوشحال بودم با وجود بی خوابی دیشب که دوتا کارگرام با عموم تعجب کرده بودن نمیدونم چجوری اینقد مهر این پسر به دلم نشست بازم ممنون که خبرم کردید زهرا جونو ببوسید
امیر مهدی و عمی
28 مرداد 92 12:27
سلام بر مامانی و دخترشون. ممنون از بابت این مطلبتون من هم همون لحظه نذر کردم انشااله که خدا به خاطر این بنده خوب خودش به ما هم عنایت ویژه ای داشته باشند. گل دخترو ببوس
مامان آروین (مریم)
28 مرداد 92 16:43
من روز شنبه از وب امیرحسین جون ماجرای گم شدن محمدطاها رو شنیدم . تو این چند روز خیلی غصه خوردم همشش تو فکر محمدطاها و مادرش بودم (دیروز داشتم به مامان میگفتم فکر نکنم محمدطاها تا حالا زنده باشه همش احساس میکردم اعضای بدنش رو قاچاق کردن) امروز صبح متوجه شدم پیدا شده از خوشحالی خیلی گریه کردم و خدا رو هزار مرتبه شکر کردم ....... دوست خوبم از شهیدی یاد کردین که سرچ کردم و زندگینامه اش رو خوندم . منم کارم جایی گیره و اینقدر نذر و نیاز کردم هنوز جواب نگرفته ام . با صحبت های شما اومدم به شهید بزرگوار متوسل بشم و ختم قران بردارم اما احساس میکنم بار گناهانم اینقدر زیاده که صدام به گوش شهید محترم نمیرسه . از شما میخوام که از طرف من به شهید بزرگوار متوسل شوید که من حاجتم رو بگیرم و ختم قرآن با 14000 صلوات برایش برمیدارم .متشکرم . خیلی به دعا محتاجم خیلی ......
مامان آروین (مریم)
29 مرداد 92 8:31
سلام دوست خوبم جوابم رو ندادین از طرف من متوسل شدین ؟؟؟؟؟؟
مامان آروین (مریم)
30 مرداد 92 8:19
سلام دوست خوبم .
برای رسیدن به خواسته ام نذر کردم مبلغی پول به ایتامی که شما معرفی کردید پرداخت نمایم . راستی به شهید مذکور متوسل شدین ؟
التماس دعای فراوان دارم ...



سلام مريم جان بله همون طور كه براتون نوشتم همون شبي كه پيام تون رو ديدم براتون نيت كردم ايشالا زود زود خبراي خوب برامون بيارين
مامان زهراناز
6 شهریور 92 2:01
سلام عزیزم وقتی اسم شهید رو شنیدم حیلی کنجکاو شدم و توی گوگل سرچ کردم و وقتی خوندمش تازه متوجه شدم که توی همون روستایی که معلم هستم شهید مال همون جاست و جالب اینه که یه روزی دانش اموز همین مدرسه (دبستان بهشت ایین بیشه سر ) بوده و چه قدر غافلیم که اصلا اسمی از این شهید برده نشده و... ولی قصد کردم سال تحصیلی جدید حتما یه روز به مزارش برم