زهرا جون مامان زهرا جون مامان ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

زهرا کوچولو مسافر کربلا

سالگرد ازدواج

1391/8/13 10:43
نویسنده : مامان فاطمه
564 بازدید
اشتراک گذاری

درست سه سال پیش در چنین روزی یعنی عید غدیر (15 آذر 1388) من و بابایی زندگی مون رو زیر یک سقف شروع کردیم .

عمه جونی می گفت پدربزرگ سال قبل از ازدواج ما  از آقای پناهیان شنیده بودن که اطعام دادن در روز عید غدیر کار بسیار بزرگ و پسندیده ایست . پدربزرگ نیت می کنه که سال دیگه عید غدیر اطعام بدن که دقیقاً عید غدیر سال بعد ولیمه روز عید غدیر با ولیمه عروسی ما همراه می شه . جالب بود سالنی که قرار شده بود  جشن رو برگزار کنیم دو روز خالی داشت که یکی از اونها عید غدیر بود .(اونهم سه ماه مونده به برگزاری مراسم)

مامان جونم تو اگر نیت کنی و یک قدم به سمت خدا بری خدا برای تو دهها قدم بر می داره .

 

 

پا نوشت : سه شنبه 9 آبان زهرا کوچولو رو بردم عروسی دوستم . خیلی خوش گذشت . بچه ام اولین بارش بود می رفت عروسی. البته اول ذی الحجه هم یک نامزدی رفتیم منتها اون دفعه "حسین " رو با خودم برده بودم!! دیروز هم رفتیم مولودی خونه مادری و امروز نهار هم مهمان خانه دایی بابایی هستیم . ( همه دارن برامون سالگرد ازدواج می گیرن !)

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان تسنیم سادات
13 آبان 91 11:16
lمبارک باشه این عید بزرگ براتون وهمچنین سالگرد ازدواجتون
*مامان نرگس جون*
13 آبان 91 12:01
سلام وبلاگ قشنگی دارین به وبلاگ دخمل منم سر بزنید. مرررررررسی
دایی جون
13 آبان 91 13:08
مبارکه خواهر گلم... یادش به خیر شب خیلی خوبی بود... ایشالله با هم خوشبخت بشین. راستی یکی از خاطراتی که من از عروسی شما دارم اینه که اون شب بارون شدیدی اومد و من نمیدونم دنبال چه کاری بودم که کلی خیس شدم. بعدشم سرما خوردگی که دیگه صدام در نمی اومد. رو تخته وایت برد هر کاری داشتم را می نوشتم!!! چه ایام باحالی بود...


من مي دونم دنبال چه كاري بودي برادر عزيزم، مدار كش هم موجوده! زير بارون داشتي از ما فيلم مي گرفتي بذاريم آخر فيلم عروسيمون. راست مي گي ايام باحالي بود ، الان هم يه جور ديگه باحال شده مخصوصا با اين قندي خوردني و اين فسقلي تو راهي!
مادری
14 آبان 91 23:41
سلام مبارک باشه .خواهر وبرادر خوب نون به هم قرض میدین قندی جونم فسقلی جونم اما در اون شب هیچ کس از دل مادری خبر نداشت


قربون دل برم مادری !
مامان تسنیم
15 آبان 91 12:00
ان شاالله ساله بعد سه تایی جشن میگیرین
علامه كوچولو
18 آبان 91 12:24
سلام عمه خانوم گل
فكر كنم شما بودين كه به امير حسين جون مي گفتين نون خامه اي آره؟
چه خبره اينجا!!!!
حسيني كه زهرا شد.... در عوض زهراي خواهرم محمد حسام شد!!امان از اين سونو گرافي ها
خوشحالم از اشناييتون
سالگرد ازدواجتون هم مبارك

سلام مامان آقا محمد باقر ! بله من خودم بودم که به قندی می گفتم نون خامه ای ! قندی یه عمه و یه خاله بیشتر نداره . ممنون ازحضورتون !




مهتاب
18 آبان 91 20:35
سلام مامانی تو رو خدا برای ما دعا کنید پس خدا کی به ما لیاقت مادر و پدر شدن میده برای ما هم توی اون قنوت های زیبات دعا کن که سخت محتاجم
مهتاب
19 آبان 91 6:32
سلام خانومی صبح ادینه تون بخیر ممنونم که بر ما منت نهادی و به کلبه چوکولوی ما سر زدی مواظب خودتو زهرا جونم باش بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس