زهرا جون مامان زهرا جون مامان ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

زهرا کوچولو مسافر کربلا

آيا .....

1392/4/30 2:55
نویسنده : مامان فاطمه
383 بازدید
اشتراک گذاری
آيا من آدم بدي هستم كه گاهي از اين بغل آن بغل شدن دختركم در مهماني ها دلخور مي شوم ؟ آيا من مشكل روحي دارم كه دوست ندارم بچه هاي ١٠ - ١٢ ساله عروسكم را بغل كنند؟! آيا اينكه چهار چشمي زهرا رو مي پام وقتي بغل يكي ديگه است كار بديه ؟پانوشت : يادم باشد زهرا كه بزرگ شد بچه مردم رو كه بغل كردم بدون اجازه مامانش ندم بغل دخترم ببرش توي يه اتاق ديگه بنشوندش روي يه صندلي كه بين پشتي و نشيمنگاهش فاصله است بعد مامان بچه شاكي بياد بچه شو ببره بعد من زهرا رو دعوا كنم و بعد مامان بچه بياد تو وبلاگش پست بزاره كه طلاهاي بچم ريخت از بس دست به دست شد!!! ( ماجراي امشب رو فهميدين ديگه ؟؟ ) پانوشت ٢ : نگين اگر چهار چشمي بچه رو مي پاييدي چه جوري زهرا رو در دستان دخترك صاحب خانه و دختر عموش پيدا كردي ؟ جوابش اينه كه به صاحب خانه اعتماد كرده بودم خيلي نگاهش نكردم وقتي زهرا رو بغل كرده بود . خواستم با اين حس مالكيتي كه نسبت به دخترك دارم يه كم مقابله كنم مثلا!!
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

خاله آویسا
30 تیر 92 3:04
چه دختر نانازی خدا نگهش داره اگه مایلید با هم تبادل لینک کنیم. در ضمن آویسا تو جشنواره نی نی شکمو شرکت کرده اگه بهش رای بدین می تونه با لطف شما و دخملتون برنده بشه. کد آ ویسا 527 رو به شماره 20008080200 اس ام اس کنید.ممنون
خاله علی اکبر
30 تیر 92 9:37
خواهر من هم با این موضوع حسابی مشکل داره و بچه ها هم می خوان که علی اکبر رو بغل کنند و اگه چیزی هم بگی که پدر مادرهاشون ناراحت می شوند. خدا صبر و همت بده برای نگهداری از این فسقلی های نازنازی
آسمان
30 تیر 92 12:07
جانا سخن از زبان ما میگویی ...
مهتاب
30 تیر 92 15:24
عزیزم این طبیعیه و اصلن ادم بدی نیستی به نظر من اگه غیر از این بودی جای سوال داشت
مهتاب
30 تیر 92 19:23
فاطمه جون ممنون که سعی خودتو برای نوشتن اون مطلبی که ازت خواستم میکنی گلم نمیخواد خیلی طولانی بنویسی خلاصه ش کن بابا
بانوی مهر
30 تیر 92 22:06
نسبت به عروسکت حس مالکیت داری . ایا؟ در سالهای نه چندان دور کسی خواهدامد که مالک جسم وروحش خواهد شد ومامان فاطمه چه خوشحال مالکیت عروسکش را به او میسپارد درست میگویم ایا؟
بانوی مهر
30 تیر 92 22:18
ودر ادامه اضافه کنم نگرانیها وایا؟ ایا؟تا دنیا دنیاست ادامه دارد . درست میگویم ایا؟
مهتاب
31 تیر 92 9:09
سلام عزیزم ممنون از لطفت واقعا مطالب مفیدی بود خیلی استفاده کردم ببخشید افتادی به زحمت ایشالا جبران کنم راستی اون عکسی که گذاشتی رو پست ثابتت خیلی نازه از طرف من اون دستاشو یه بوس بزرگ کن
امیرمهدی و عمی
31 تیر 92 11:31
سلام بر مامانی ماشاله به این فرشته نازنینتن چه عروسکی شده خدا حفظش کنه
الهام(مامان اميرحسين)
31 تیر 92 14:41
نه عزيزم ما آدمهاي بدي نيستيم!! منم بدم مياد !! چيكار كنيم؟مادريم ديگه!!!!!!!!!
دایی
31 تیر 92 15:00
سلام ابجی خانوم.من ضمن مخکوم کردن ان عمل به نظرم شما هم یکم زیادی حساسی.یادت خودمون کوچولو بودیم دوست داشتیم بچه کتی را بغل کنیم.تازه من یه دفه بردمش با خودم خرید!
ریحان
31 تیر 92 16:07
ناسلامتی مادری دیگه.....باحس مادری نمیشه جنگید... عکس دخملت خیلی نازه....ماشالله هرروز خوشگلترمیشه
زینب
3 مرداد 92 19:47
وای ترسیدم فاطمه یعنی نمیشه نی نی رو بغل کنیم..ناراحت میشی باید این علی (پسر عمو)ما رو ببینی... عموم از اون سر سفره اسمت رو صدا میزنه برمی گردی ؛علی رو تو هوا می بینی که داره میاد طرفت..یه بارم نزدیک بود شیرجه بره تو دیس غذا اصلا این کودک بیشتر در پرواز تا بغل کسی فک کن!!
مامان چند تا فرشته
4 مرداد 92 3:16
سلام فاطمه جون ای گفتی ای گفتی..باور کن قسمت دردناک داستان جاییکه نوزاد چند روزه رو نشونده بودن رو پا داشتم دق میکردم اگه هم چیزی میگفتم میگفتن ندید بدیدن


چه اشكالي داره بگن نديد بديدن ؟ من كه از خدامه بگن و بفهمن من نديد بديدم !! ديگه با بچم كاري نداشته باشن !