زهرا جون مامان زهرا جون مامان ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

زهرا کوچولو مسافر کربلا

يك شب به يادماندني!

1392/3/23 0:57
نویسنده : مامان فاطمه
334 بازدید
اشتراک گذاری
امشب من و دخترك ، اميرحسين قندي و مامان جونش ، مادري و پدربزرگ نامزدي يكي از دوستان دعوت بوديم . اين دوتا فسقلي كاري كردند كه زن دايي هنوز پايش رو از در سالن بيرون نگذاشته بود توبه نامه !! رو امضا كرد و از حضور در كليه مراسمات عروسي و نامزدي تا اطلاع ثانوي اعلام انصراف كرد! من البته هنوز از رو نرفتم ! با اينكه زهرا امشب كاري كرد كارستان ، از وقتي چشمش به عروس افتاد شروع به گريه و زاري كرد تا وقتي من لباسم رو پوشيدم كه برگرديم . نمازم رو با ضجه هاي زهرا خوندم . موقع شام هم كوتاه نيومد كه ! آخر سر در حالي كه شير مي خورد من شامم رو خوردم ولي باز كوتاه نيومد كه ! دوباره گريه و زاري ، مادري بغلش كرد بردش بيرون كه من شامم رو تموم كنم و وقتي كه موقع رفتن شد خيلي خانومانه تو كريرش آرام گرفت و مشغول خوردن كمربند ايمني اش شد! قندي هم كه از اول تا آخر غرغر ش به راه بود يعني كاري كردن اين دوتا كه هيچ كس چشمشون نزنه ! دخترك خوش خنده و خوش أخلاق من امشب تركوند. با اينكه من هر روز زهرا رو مسجد مي برم و چند بار مولودي و روضه رفتيم و يكي دوبار تجربه سفر داريم و كلا محيط جديد و آدمهاي جديد زياد مي بينه نمي دونم چرا امشب اين جوري جو گير شده بود . با همه اين أوصاف من از اين تريبون امادگي خودم و دخترم رو براي شركت در كليه مراسم هاي عقد و عروسي و نامزدي و غيره ذلك اعلام مي نمايم ! يه همچين آدم پوست كلفتي هستم من !! پانوشت ١: دخترك نهضت فراموش شده بدقلقي هايش را دوباره برپا كرده . يك ماه يك ماه و نيم بود كه واقعا دختر شايسته ! شده بود. بچه است ديگه . مادربزگش كه مي گويد ميخواهد دندان دربياورد. امشب بابايي دنبال دندان جوانه زده در دهان دخترك مي گشت گرچه به نظر من زوده . پانوشت ٢ : يادتون نره به اون فأميل بسيار نزديك ما رأي بدينا !
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

آسمان
23 خرداد 92 1:43
دقیقا به کی باید رای بدیم؟؟؟
مامان میثم وفاطمه
23 خرداد 92 2:03
اسمون /به همون فامیل نز دیک عزیزم در ضمن شما خواب نداری
پدر بزرگ
23 خرداد 92 2:08
والله ماکه بد قلقی از این دوتا ندیدیم تا دم ورودی خانمها این بچه ها خوشحال وخندان بودند وقت خروج هم همینطور حالا این وسط چه اتقاقی افتاده خدا میداند وخودشانو مادرانشان
مامان تسنيم سادات
23 خرداد 92 9:39
واااااى نگو ......!!!! كه من هم جزء انصراف داده ها بودم يه زمانى ....! الان كه گفتى ، عروسى برادرم اومد جلوى چشمم نمى دونم چرا توى عروسى اين كارا رو مى كنن اينا ... تسنيم اندازه امير حسين بود كه برنامه عروسى برادرم بود و ديگه تا آخرش رو خودت بخووووووون .....
آسمان
23 خرداد 92 13:55
اتفاقا قبل از اینکه برام پیغام خصوصی بذاری بابام بهم زنگ زد گفت بابااااا سواابق اجرایی
ما (من و گاهی بابا)
25 خرداد 92 23:41
خب آخه این بچه باید با چه زبونی به شما حالی کنه که دلش میخواد عرووووس بشه ؟؟؟
الهام
27 خرداد 92 15:12
چه چیزی می تونه شیرین تر قشنگ تر و رویایی تر از تولد یه پسر باشه که یک ساله می شه؟! امروز همون روز شیرین و رویاییه و شما برای تولد امیرحسین ما دعوتید. این اولین تولد منه... امیر حسین شما رو دعوت می کنه... به جشن ما بپیوندید در روز ویژه اش... منتظریم...