يك شب به يادماندني!
امشب من و دخترك ، اميرحسين قندي و مامان جونش ، مادري و پدربزرگ نامزدي يكي از دوستان دعوت بوديم . اين دوتا فسقلي كاري كردند كه زن دايي هنوز پايش رو از در سالن بيرون نگذاشته بود توبه نامه !! رو امضا كرد و از حضور در كليه مراسمات عروسي و نامزدي تا اطلاع ثانوي اعلام انصراف كرد! من البته هنوز از رو نرفتم ! با اينكه زهرا امشب كاري كرد كارستان ، از وقتي چشمش به عروس افتاد شروع به گريه و زاري كرد تا وقتي من لباسم رو پوشيدم كه برگرديم . نمازم رو با ضجه هاي زهرا خوندم . موقع شام هم كوتاه نيومد كه ! آخر سر در حالي كه شير مي خورد من شامم رو خوردم ولي باز كوتاه نيومد كه ! دوباره گريه و زاري ، مادري بغلش كرد بردش بيرون كه من شامم رو تموم كنم و وقتي كه موقع رفتن شد خيلي خانومانه تو كريرش آرام گرفت و مشغول خوردن كمربند ايمني اش شد! قندي هم كه از اول تا آخر غرغر ش به راه بود يعني كاري كردن اين دوتا كه هيچ كس چشمشون نزنه ! دخترك خوش خنده و خوش أخلاق من امشب تركوند. با اينكه من هر روز زهرا رو مسجد مي برم و چند بار مولودي و روضه رفتيم و يكي دوبار تجربه سفر داريم و كلا محيط جديد و آدمهاي جديد زياد مي بينه نمي دونم چرا امشب اين جوري جو گير شده بود . با همه اين أوصاف من از اين تريبون امادگي خودم و دخترم رو براي شركت در كليه مراسم هاي عقد و عروسي و نامزدي و غيره ذلك اعلام مي نمايم ! يه همچين آدم پوست كلفتي هستم من !! پانوشت ١: دخترك نهضت فراموش شده بدقلقي هايش را دوباره برپا كرده . يك ماه يك ماه و نيم بود كه واقعا دختر شايسته ! شده بود. بچه است ديگه . مادربزگش كه مي گويد ميخواهد دندان دربياورد. امشب بابايي دنبال دندان جوانه زده در دهان دخترك مي گشت گرچه به نظر من زوده . پانوشت ٢ : يادتون نره به اون فأميل بسيار نزديك ما رأي بدينا !
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی