زهرا جون مامان زهرا جون مامان ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

زهرا کوچولو مسافر کربلا

يك خاطره شيرين

1392/3/21 23:26
نویسنده : مامان فاطمه
330 بازدید
اشتراک گذاری
يك سال پيش توي اين ساعتها بود كه خبر اومدن ني ني رو به خانواده من اعلام كرديم . دايي جون و زن دايي جون و اميرحسين قندي شش ماهه از مكه اومده بودن و ما كه بامداد دوم شعبان از كربلا برگشته بوديم به ديدنشون رفتيم. اونا برعكس ما كه هيچي سوغاتي نياورده بوديم ( آيكون روم سياه ! ) براي ما كلي سوغاتي آورده بودن . علاوه بر ما براي ني ني ما كه از وجودش هم خبر نداشتن يه كفش و جوراب و بلوز شورت خوشگل آورده بودن . من و بابايي اينها رو مي ديديم و ذوق مي كرديم و به هم لبخند مي زديم. قرار بود اين خبر رو بابايي هر وقت كه دوست داشت به خانواده من بده و من به خانواده بابايي حضور عضو جديد رو اعلام كنم. من ديگه دلم داشت مي تركيد كه بابايي دست به كار شد : بابايي دايي رو صدا كرد . دايي اما سرش گرم بود . من : داداش ببين چي كارت داره ! يه چيزي مي خواد بهت بگه . دايي در حالي كه قصد رفتن به آشپزخانه را دارد : خوب بگو. بابايي : مي خواستم بگم بچتون به دنيا اومد بهش بگو پنج ماه از بچه ما بزرگتره بچه ما رو نزنه! در حالي كه ما منتظر يك حركت خارق العاده از دايي بوديم ديديم دايي گفت باشه بهش مي گم ! و رفت به سمت آشپزخانه !!!!! زن دايي هم هيچ واكنشي نشون نداد ! يعني آخر تو ذوق خوردن ! گفتم : نگرفتي چي گفتا ! بابايي گفت : بابا تو چه جور دانشجوي دكترا هستي ؟ بگير ديگه! چند ثانيه تأمل و بعد.... فرياد شادي و خوش حالي به هوا رفت . دايي بابايي رو بغل كرد و زن دايي اميرحسين من و ني ني رو در آغوش گرفتند. مداركش هم موجوده ! بابايي با موبايلش بصورت دوربين مخفي فيلم گرفته . ادامه دارد....
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان صدرا
22 خرداد 92 9:06
ولادت انوار منور کربلا بر شما مبارک. انشاالله سراسر زندگیتون شاد باشه و پر از یادآوری خاطرات شیرین این روزها من هم منتظر یه معجزه از طرف حضرت ابوالفضلم من رو هم فراموش نکنید
آسمان
22 خرداد 92 12:07
چه باحال ادامه اش چیه اونوقت؟
فاطمه مامان وانیا
22 خرداد 92 14:34
آخه چه خاطره شیرینییییی ایشالا همیشه شاد باشید و خوش خبر