بدون عنوان
مدتهاااااست که می خواهم این پست را بنویسم ولی واقعا فرصتی پیدا نمی کنم . دیگر از ان شب زنده داری ها و اینترنت گردی های شبانه هم خبری نیست . شبها پای تخت دخترک خوابم می برد و حتی حال بر خاستن از زمین و رفتن به اتاق خودمان را هم ندارم ! بعد از ظهر ها هم در فاصله خواب یکی دو ساعته زهرا ان قدر کار از در و دیوار خانه می ریزد که فکرم هم به وبلاگ نوشتن نمی رود . شاید همه اینها بهانه باشد ولی در جدال من و روزمرگی ها ، برنده همیشه روزمرگی است متاسفانه ! به رسم دوستی برایم دعا کنید که خداوند برکتی به وقتم دهد و همتی مضاعف به من تا این گونه روزهای بی بازگشت جوانی را تلف نکنم .
این مطلب خودش یک پست شد ! پستی که می خواستم بنویسم و عکسهای بیمارستان زهرا را بگذارم ان شاالله می شود پست بعدی. پست قبلی : " محرم نوشت " ، به دلایل بالا نوشتنش به تاخیر افتاده ، امروز عنوانش را گذاشتم تا بالاخره یه روزی از محرم 93 بنویسم!
یک چیزی بگویم این پست از این همه کسالت بیرون بیاید :دیشب مسواک زهرا را دستش داده ام و به دنبال خمیر دندانش در کابینت اشپزخانه ، جایی که مخفی اش می کنم، رفته ام . دخترک دنبالم می اید ، می داند دنبال خمیر دندان هستم می گوید : تو دستشویه عزیزم ، تو دستشویه عزیزم ، تو دستشویه عزیزم .... و همین طور تکرار می کند ولی حیف که خمیر دندان پیدا نشد که نشد !!!!
تاریخ عکس : شهریور 93 ، زنجان ، سد تهم