زهرا جون مامان زهرا جون مامان ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

زهرا کوچولو مسافر کربلا

بدون عنوان

1393/9/8 16:40
نویسنده : مامان فاطمه
329 بازدید
اشتراک گذاری

مدتهاااااست که می خواهم این پست را بنویسم ولی واقعا فرصتی پیدا نمی کنم . دیگر از ان شب زنده داری ها و اینترنت گردی های شبانه هم خبری نیست . شبها پای تخت دخترک خوابم می برد و حتی حال بر خاستن از زمین و رفتن به اتاق خودمان را هم ندارم ! بعد از ظهر ها هم در فاصله خواب یکی دو ساعته زهرا ان قدر کار از در و دیوار خانه می ریزد که فکرم هم به وبلاگ نوشتن نمی رود . شاید همه اینها بهانه باشد ولی در جدال من و روزمرگی ها ، برنده همیشه روزمرگی است متاسفانه ! به رسم دوستی برایم دعا کنید که خداوند برکتی به وقتم دهد و همتی مضاعف به من تا این گونه روزهای بی بازگشت جوانی را تلف نکنم .

این مطلب خودش یک پست شد ! پستی که می خواستم بنویسم و عکسهای بیمارستان زهرا را بگذارم ان شاالله می شود پست بعدی. پست قبلی  : " محرم نوشت " ، به دلایل بالا نوشتنش به تاخیر افتاده ، امروز عنوانش را گذاشتم تا بالاخره یه روزی از محرم 93 بنویسم!

یک چیزی بگویم این پست از این همه کسالت بیرون بیاید :دیشب مسواک زهرا را دستش داده ام و به دنبال خمیر دندانش در کابینت اشپزخانه ، جایی که مخفی اش می کنم، رفته ام . دخترک دنبالم می اید ، می داند دنبال خمیر دندان هستم می گوید : تو دستشویه عزیزم ، تو دستشویه عزیزم ، تو دستشویه عزیزم .... و همین طور تکرار می کند ولی حیف که خمیر دندان پیدا نشد که نشد !!!!

 

تاریخ عکس : شهریور 93 ، زنجان ، سد تهم

پسندها (3)

نظرات (1)

الهه مامان سلما
9 آذر 93 18:35
جانا سخن از زبان ما گفتی امااااااتنبل نشو فاطمه وگرنه قهر قهر تا روز قیامت.. باور نمیکنی چقدر دلتنگ زهرا میشم. من هم عین خودتم اما پدر روزمرگیا رو درمیارم..تو هم در بیار.. دعات میکنم دعامون کن ببوس زهرای نازنینمو..
مامان فاطمه
پاسخ
ممنون الهه جون از محبتت ، واقعا سخت محتاج دعام تا از اين رخوت و سستي در بيام . درآوردن پدر روزمرگي ها آرزوي منه ! دعا كن خدا به من هم همت بده