بدون عنوان
مادري گاهي تلخ مي شود با همه شيريني هايش ..... مثل وقتي كه ساعت سه و بيست دقيقه بامداد صداي گريه دختر هجده ماهه ات را بشنوي و به سراغش بروي و مامان مامان گفتن هايش را با جانم جانم پاسخ بدهي و در ميان هق هق گريه هايش فكرت برود پيش هق هق گريه هاي دخترك هجده ماهه اي كه در پرورشگاه است و نصفه شب خواب بد مي بيند ، يا گرسنه اش مي شود يا دلش جرعه اي آب مي خواهد يا ... اين فرشته معصومي كه خوابش آشفته شده ميان ناله و گريه اش چه كسي را صدا ميزند ؟؟
خدايا ! مي دانم براي تو كاري ندارد كه بچه من را هم ببري جز ان بچه ها ، يك دقيقه تكان خوردن زمين كافي است براي اينكه من نباشم و بچه ام باشد ، ما نمانيم و زهرا بماند . خدا يا ! فقط تو مي داني كه موقع نوشتن اين پست چقدر اشك ريختم ، چقدر جگرم سوخت .خدا جونم يه كاري بكن ديگه هيچ بچه اي نصفه شب ميون گريه هاش به جاي " مامان " نگه " خاله " .