پول
يكي دو ماه پيش وقتي در غياب بابايي از زهرا مي پرسيدم : " زهرا بابايي كجاست ؟" جواب مي داد : " نيست ! " وقتي دوباره مي پرسيدم : " كجا رفته ؟ " دخترك با مظلوميتي وصف نا شدني مي گفت : "دَدَ" آنوقت بود كه دلم هم براي پدر مي سوخت هم براي دختر ! براي پدر كه صبح زود تا غروب سر كار بود و دخترش فكر مي كرد رفته است " دَدَ = خوشگذراني " و براي دختر كه فكر مي كرد باباييش رفته " دَدَ " و او را نبرده ! پس من وارد عمل شدم و ديلوگ قبلي را كه كاملا ابتكار زهرا بود به اين صورت تغيير دادم :
من : زهرا بابا رفته اداره چي بياره ؟
زهرا : " پو " ( = پول )
امروز صبح كه زهرا طبق معمول پشت سر باباييش گريه مي كرد ، بين خواب و بيداري گفتم : " زهرا ! بابا داره مي ره اداره پول بياره ، پول ! " هيچي ديگه ، بچه ساكت شد قشنگ اومد شيرشو بخوره بخوابه !!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی