نترس ، نترس ! نترس بچه جون !
براي چند لحظه دخترك را توي خانه گم كردم . پيدايش كردم : توي اتاق تاريك خودش تكيه داده بود به كمد و با ميمونش ( كه چند روز است مورد لطف و توجه دخترك قرار گرفته ) بازي مي كرد! انگار نه انگار " اينجا چراغي روشن نيست !" بابايي مي گويد : " خب بچه رفته است پيش هماني كه ديشب توي اتاقش بود ! ( اين پدر و دختر قصد جان من را كرده اند انگار !) مي گويم : آقاي پدر لطفا چيزي نگوييد. بي توجه به درخواست من ادامه مي دهد : " خب خيلي چيزها هستن اينجا كه ما نمي بينيمشان ! " عاجزانه مي خواهم ادامه ندهد ولي ..... " مثلا جن ! اصلا مي گويند جنها تا اسمشان را مي آوري حضور پيدا مي كنند !!!! " با خواهش و التماس مي خواهم از اين نطق غرا دست بردارد . مي گويم من ديشب دائم بسم الله الرحمن الرحيم مي گفتم . جواب مي دهد : " خب پس جن نبوده !!!!! " بله ديگه پدر كه اينجوري مادر خونه رو بترسونه از فسقلي نبايد چيز ديگه اي بجز " گيه " انتظار داشت ! راستي امشب كه دخترك را براي خوابيدن به اتاقش بردم از ترس در اتاق راباز گذاشتم ! چيكار كنم ديگه ترسوام !
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی