زهرا جون مامان زهرا جون مامان ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

زهرا کوچولو مسافر کربلا

يكسال و هفده روزگي

1392/12/20 1:29
نویسنده : مامان فاطمه
433 بازدید
اشتراک گذاری

١) زهرا يك لباس دارد كه رويش عكس يك پيشي است با پاپيوني زير گردن . ( عكسش در پست " نه " موجود است ) امروز صبح ديدم پاپيون پيشي كنده شده و بعد پاپيون دو تكه شده را پشت در دستشويي پيدا كردم . گذشت تا اينكه دخترك چشمش به پاپيون افتاد ، با انگشتش به آن اشاره مي كرد و با هيجان مي گفت " كَ گَ كَ گَ " ( كه براي من كنده شدن را تداعي كرد ) و بعد همچنان كه مشغول سخنراني بود با دست ديگرش پيشي روي لباسش را نشان مي داد. فسقلي داشت گزارش عملكردش را به من مي داد . مسئولين توجه كنند و ياد بگيرند از اين دختر يك سال و هفده روزه كه با اينكه خرابكاري كرده صادقانه گزارش مي دهد ! !

 ٢) نماز مي خوانم كه دخترك قطره آد بدست مي آيد جلوي من و شيشه را كه چندان پر نيست خالي مي كند روي فرش و جهت تخليه كامل محتويات شيشه چند بار هم تكانش مي دهد كه اين كارش داشت باعث شكسته شدن نمازم از خنده مي شد كه خدا رو شكر بخير گذشت . بعد از نماز به زهرا مي گويم : مامان اين چه كاري بود كردي ؟ كار بدي كردي ! دخترك بلافاصله به توپهايش كه پشت سر من روي زمين ريخته اند اشاره مي كند و مي گويد " پيت ، پيت " ( پيت = توپ ) بله ! انگار نه انگار من با ايشون بودم ، سريع استراتژي كوچه علي چپ رو اتخاذ كردن خانوم خانوما !

 ٣) جانمان به لب رسيد كه بعد از ظهر خانوم كوچولو را بخوابانيم . ثمره تلاش بي وقفه مان اين شد كه جاي دخترك خواب ما را فرا گرفت ، زهرا جان هم خيلي ريلكس از تخت پايين آمدند و با خنده اي از ته دل دو دستي با ما باي باي كردن و تشريف بردن !!

 ٤) چندبار وسيله هاي مختلف را كه مي خواست به من بدهد گذاشت كف دستم و بعد چهارتا انگشتم را بست و دستم را مشت كرد .

٥) نماز جماعت بيت رهبري را ديده ، به آقا اشاره ميكند و دستهايش را بغل گوشش مي گيرد و مي گويد : " اَ " ( اَ = الله اكبر )

 ٦) آخر شب خوابش مي آيد مي گويم بيا بريم " بَه " بخور ، سريع راهش را مي كشد و مي رود توي اتاقش و سرش را مي گذارد روي بالشتي كه شبها من روي آن مي خوابم و شيرش مي دهم .

 ٧) توي هال نشسته ام و زهرا مشغول تركاندن اتاق است . كيفهاي مهماني ام را ريخته بيرون و با يكي كه تا حالا استفاده نشده (سوغاتي بوده ) و پر منجوق و مليله است ور مي رود . بعد از توي كشو چيزي برميدارد و با ذوق مي آورد نشانم مي دهد . مي گويم اينو برو بذار سر جاش ، مثل فرفره مي دود سمت اتاق كه بگذارد سر جايش ( البته من اين طور فكر مي كنم ) چند دقيقه بعد دوباره همان چيز دستش ، دوباره سر خوش و خوشحال ، دوباره تقاضاي من براي گذاشتن در سر جايش و دوباره دويدن دخترك به سمت اتاق . چند بار اين ماجرا تكرار مي شود و اين بار من آرام به دنبال دخترك مي روم كه ببينم مثل ديروز كه ازش خواهش كردم همين وسيله را سر جايش بگذارد و او هم آن را پرت كرد توي كشو ، باز هم به سراغ كشو مي رود يا نه ؟ كه ديدم نه بابا ! امروز اينقدر وسيله كف اين اتاق ريخته كه تا دخترك پايش را توي اتاق مي گذارد كلي سرگرمي جديد پيدا مي كند و يادش مي رود كه مادر بينوايش !! چه خواسته اي داشته .

 ٨) مي خوايم بريم بقالي شيشه پاكن بخريم ، كليد خانه دست زهرا بود يافت همي نشود ! عزا گرفته بودم توي اين خانه كه از جلوي درش تا اعماق اتاقهايش اسباب بازي و خرت و پرت ريخته چطوري كليد را پيدا كنم ؟ هر چي هم مي گفتم زهرا مامان كليدو كجا گذاشتي ؟ انگار نه انگار ! اصلا محل ما نمي گذاشت اين خانم ! تا در نهايت كليد كنار تكه اي از صبحانه زهرا كه داده بودم دستش بخورد زير مبل پيدا شد .

٩ ) يك گل سر گنده زدم به سر زهرا رفتيم بقالي ( بقالي = سوپر ماركت !) آقاهه به زهرا مي گه : چطوري گل پسر ! مي گم : علي آقا اين دختره ! گل سر داره ! ( اين خاطره تو فاميل ما تكرار مي شه كه بقال محله به دختر گل سر به سرمون مي گه پسر !)

پانوشت : معمولا تو وبلاگ زهرا پست اينقدر طولاني نمي نوشتم ، احتمالا از اين به بعد شيرينكاريهاي روزانه زهرا رو به جاي اينكه تو تقويمم بنويسم اينجا مي نويسم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

سمیرا
20 اسفند 92 11:54
مامانی بذار کیف کنه...بهم بریزه خدا گل پسری رو حفظ کنه,به چهرش نمیخوره که شیطون بلا باشه
مامان فاطمه
پاسخ
دقيقا الان هم همين كار رو مي كنم : مي ذارم بهم بزنه كيف كنه ! اين گل پسري كه نوشتي احيانا شما مثل علي آقا زهرا رو با پسرا اشتباه نگرفتي كه ؟؟؟
سمیرا
20 اسفند 92 23:20
مامان فاطمه
پاسخ
نخند ، سر شما هم خواهد آمد ان شاءالله
الهه مامان سلما
20 اسفند 92 23:57
اول یه خسته نباشی بگو، همت کردیم و خوندیم، پست نوشتی آآآآآآه، ب این درازی بعد یه مدت اومدی و هی پست مینویسی، ب گرد پایت هم نمیرسیم آبجی اینارو بیخیال، احوال دندون معلومه روبراهه ها کِ هِی مینویسی؟؟؟؟؟!!!!! دخترک بسیار شیطونه، از طرف من نوک دماغشو گاز بگیر الحق ک پسر زاییدی یه لنگه اش پیش خودمه‌ ایناهاش سلما یک ساله سر آینه نرفتم از دستش
مامان فاطمه
پاسخ
خدا قوت الهه جان ! ممنون كه وقت گذاشتي . اين جور شيطنتهاي زهرا رو قبلنا ( خيلي قبل ) توي تقويم مي نوشتم يهو هوس كردم بيام اينجا بنويسم كه حاصلش شد اين پست طولاني ! راستي اينجور كه گفتي ديگه براي خونه تكوني غصه اي نداري بده سلما خونه رو هم برات مي تكونه هم مي تركونه
فاطمه (مامان محمدسجاد)
21 اسفند 92 2:28
خب شاید بنده خدا گفته گل به سر. واااای چه کار خوبی می کنید، تقویم نویسی رو می گم. من گاهی تقویم نویسی های چند سال اخیر همسرم رو می خونم. خیلی جذابه.
مامان فاطمه
پاسخ
نه بعد كه گفتم دختره بازم مي گفت من كه گفتم گل پسر تقويم نويسي هم يه حس و حال مي خواد واقعا ! بعضي وقتها اصلا حسش نيست برم سرش
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰..
21 اسفند 92 9:06
آخه اين عروسك كجاش شبيه پسراست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خيلى با مزه بود عشق مى كنن چيزاى جديد پيدا مى كنن
مامان فاطمه
پاسخ
بيا به علي آقا بگو اينو