زهرا جون مامان زهرا جون مامان ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

زهرا کوچولو مسافر کربلا

لحظه هاي ناب

1392/10/11 2:18
نویسنده : مامان فاطمه
277 بازدید
اشتراک گذاری
يك لحظه هايي هست كه فقط مخصوص من و توست . فقط من و تو ! آن لحظه هايي كه نيمه شب از خواب بيدار مي شوي و " ماما " مي گويي و گريه مي كني ؛ آن لحظه اي كه بالاي سرت ميآيم و بغلت مي كنم ؛ آن لحظه هاي شيرين شير خوردنت با چشمان بسته ؛ آن لحظه اي كه خوابت مي برد و شير خوردن را رها مي كني و من مي مانم ويك عروسك در آغوش ؛ لحظه هايي كه من در سكوت ، " يك تكه از بهشت " را در آغوش كشيده ام ، مي بوسمش، مي بويمش، نوازشش مي كنم ، صورتم را لا به لاي موهايش مي كشم ، صورت به صورتش مي گذارم ، زير گلويش را مي بوسم .... لحظه هايي كه عروسك را در آغوش مي فشارم و مي چلانم و موهايش را اين سمت و آن سمت مي زنم و لبخند به لبم مي آيد از چهره جديدش .... شب تا صبح عالمي داريم مادر دختري ! خدا قسمت همه بكند انشاالله
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مهدیه ( مادر دختری)
11 دی 92 9:23
خیلی زیبا توصیف کردی! من و دخترم هم از این لحظات ناب داریم! خیلی هم شیرینه!
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
11 دی 92 9:23
از نازنين زهرا و مامانش خبر دارى ..؟؟؟
مامان فاطمه
پاسخ
در ارتباطيم . درگير همون مسائل روزهاي اول تولد : گريه و بيتابي ، شير خوردن و نخوردن و نفخ و زاري و از اين جور چيزها !
سمیرا
11 دی 92 9:58
إن شاءالله خداوند از ازاین لحظه های ناب روزیه همه بکنه...
مامان فاطمه
پاسخ
ان شالله !
مهتاب
11 دی 92 16:07
ای بابا با این حرکت های اکروباتیک خوب دخملی بیدار نمیشه طفلی خوابش میاد هیچی بهت نمیگه سواستفاده میکنیا
مامان فاطمه
پاسخ
اينقدر كيف مي ده ! امتحان كن !
فاطمه (مامان محمدسجاد)
11 دی 92 19:12
تا حالا از این زاویه نگاه نکرده بودم به این مساله. متشکرم از معرفی این زاویه قشنگ. هرچند همش نگران یک سال دیگه هستم که باید این رابطه زیبا و نزدیک مادر و فرزندی رو کنار بگذارم.
مامان فاطمه
پاسخ
آي گفتي فاطمه جون ! اشك تو چشمام جمع مي شه وقتي به از شير گرفتن زهرا فكر مي كنم
بانوی مهر
11 دی 92 22:14
قلم زیبایی داری مهربان مادر.
مامان فاطمه
پاسخ
لطف دارين شما ، به مامان و بابام رفتم
مامی امیرحسین
12 دی 92 11:59
زاویه دیدت خیلی قشنگه... من دیشب که امیرحسین بیدار شده بود فقط دوست داشتم زودتر بخوابه تا منم بخوابم هر چی ام کردم نتونستم با این دید به اون لحظه ها نگاه کنم! خو خوابم میاد!!!!!
مرضيه (مامان محمدمهدي)
23 دی 92 10:22
سلام خدا اين مادر و دختر رو براي هم حفظ كنه و لحظه لحظه زندگيتان پر از اين حس هاي ناب و دوست داشتني دو سه باري اومدم وبلاگتون ولي خيلي سريع و فرصت كامنت گذاشتن نداشتم قلم زيبايي داريد، نوشته هاتون به دل ميشينه راستي يه چيزي: پسر من دقيقا يك سال و يك روز از زهرا جون بزرگتره، متولد 4 اسفند 90 خوشحال ميشم به ما هم سر بزنيد
مامان فاطمه
پاسخ
ممنون بانو كه به ما سر زدين . پس امسال بايد با هم تولد بگيريم راستي محمد مهدي جان تو محل ما بدنيا اومده ها !