استقبال یک دختر کوچک از مردانی بزرگ
امروز روز شهادت امام جعفر صادق علیه السلام ، نود و دو مرغ مهاجر به شهر ما قدم نهادند . ما هم طلبیده شدیم که به استقبالشان برویم.
دخترک را در آغوش دارم ، پشت سر باباییش ایستاده ایم.شهدا از جلویمان عبور می کنند ، دخترک خم می شود ، دستش را به پشت بابایی می زند چندبار ،دلم ریش میشود. چیزهایی که دیروز شنیده بودم برایم تداعی می شود : شهیدی که پنج ماه بعد از شهادتش ، دخترش به دنیا می آید یا دخترکی که پنج ماه بعد از یتیم شدن پا به دنیا می گذارد ؛ شهیدی که در دو سالگی مادر و در چهار سالگی پدر از دست داده و هیجده روز پس از تولد فرزندش آسمانی می شود ... جگرم می سوزد برای زهراهایی که شاید هنوز هم در حسرت دیدار باباییهایشان باشند .....
زهرا در آغوش بابایی در انتظار ورورد شهدا
زهرا ، گل بدست آماده استقبال از شهدا
دخترک در پارک شهر ،همچنان منتظر
زهرا و بابایی در کنار شهدا
زهرا در آغوش بابایی به خواب رفت